Iranian Agriculture News Agency

سه معلم روستایی از سختی کار و زندگی می‌گویند

مدرسه هایی روی قله های قاف/ هیچکس تمایلی به بازگو کردن مشکلات ما ندارد

در روستاهای کشور افرادی که بتوانند رتبه‌های خوبی در کنکور به دست بیاورند کم نیستند، شاید اگر به آنها امکانات داده شود نسبت به بسیاری از شرکت‌کنندگان رتبه‌های بهتری کسب می‌کنند ولی متاسفانه عدم وجود عدالت و بی‌توجهی باعث می‌شود که این استعداد‌ها از بین بروند. روزی که من وارد دانشگاه شریف شدم احساس تنهایی می‌کردم و بسیار گوشه گیر بودم ولی ...

مدرسه هایی روی قله های قاف/ هیچکس تمایلی به بازگو کردن مشکلات ما ندارد

سیاوش پورعلی

ابراهیم یکی از اهالی روستاهای دور‌افتاده گیلان است که پانزده سال قبل در کنکور سراسری با کسب رتبه دورقمی توانست در رشته برق دانشگاه صنعتی شریف قبول شود و پس از آن به شهر آمد تا در یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور تحصیل کند.

ابراهیم همه موفقیت‌هایش را مدیون آموزگار دوران ابتدایی خود است. او می‌گوید: سال دوم دبستان آموزگاری به روستای ما آمد و از روز اول نگاه ویژه‌ای به من داشت. او تا اتمام دوران دبستانم در روستای ما ماند و بعد از آن به شهر منتقل شد. بعد از رفتن او من هم مدرسه را‌‌ رها کردم و در کنار پدرم به دامداری پرداختم. یک سال بعد معلم دوران دبستانم به روستای ما آمد و دو روز تمام در خانه ما ماند و با تلاش بسیار بالاخره توانست پدرم را راضی کند تا اینکه مرا به مدرسه شبانه روزی بفرستد. شاید آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. پس از آن من به خاطر قولی که به خانواده و معلمم داده بودم همه تلاشم را کردم تا به موفقیت‌های بزرگ برسم. روزی که خبر قبولی‌ام در رشته برق دانشگاه شریف را به معلمم دادم او با صدای بلند گریه می‌کرد و به من گفت: ابراهیم تو غیر‌ممکن را ممکن کردی. من خیلی تلاش کردم و سختی‌های زیادی کشیدم که شاید برای برخی قابل درک نباشد. پدرم وقتی برای شرکت در جشن فارغ‌التحصیلی‌ام به تهران آمده بود بعد از چهار سال تازه متوجه شد من به چه جایگاهی رسیده‌ام و پس از آن مقداری از زمینش را فروخت تا به عنوان جایزه برایم یک خانه در تهران بخرد.

در روستاهای کشور افرادی که بتوانند رتبه‌های خوبی در کنکور به دست بیاورند کم نیستند، شاید اگر به آنها امکانات داده شود نسبت به بسیاری از شرکت‌کنندگان رتبه‌های بهتری کسب می‌کنند ولی متاسفانه عدم وجود عدالت و بی‌توجهی باعث می‌شود که این استعداد‌ها از بین بروند. روزی که من وارد دانشگاه شریف شدم احساس تنهایی می‌کردم و بسیار گوشه گیر بودم ولی بعد از گذشت چند ماه متوجه شدم که بسیاری از هم دانشگاهی‌ها و حتی اساتیدی که با کت و شلوار شیک به دانشگاه می‌آیند هم روستایی هستند. بعد از اینکه در خوابگاه دانشجویی صحبت از امکانات بچه‌های سمپاد(استعداد درخشان) به میان آمد و از کلاس‌های تقویتی و کنکور صحبت می‌کردند تازه فهمیدم معنای محرومیت چیست. من تا قبل از سال ۸۰ که وارد دانشگاه بشوم کامپیو‌تر را تنها در سریال‌ها دیده بودم و آرزوی آن را داشتم که یک شیشه آزمایشگاه داشته باشم. شاید بتوان گفت که من صد برابر بیشتر از بچه‌های شهر برای رسیدن به موفقیت تلاش کردم.


دانش‌آموزان تنها کسانی هستند که آسیب می‌بینند
احسان یکی از آموزگارانی است که به تدریس در روستاهای محروم استان کهگیلویه و بویراحمد مشغول است. او ۹ سال است که در این مناطق تدریس می‌کند و شرایط موجود را بسیار سخت و در برخی مواقع بسیار غیر قابل تحمل می‌خواند. احسان به نکاتی اشاره می‌کند که شاید هر کدام از آنها به تنهایی از سوی کار‌شناسان به عنوان بحران قلمداد می‌شود. احسان در طول صحبت کردن مرتب تکرار می‌کند که خطر در یک قدمی دانش‌آموزانش است. احسان در ادامه می‌گوید: ۹ سال است که در مدارس چند پایه ابتدایی در مناطق دیشموک از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد مشغول به تدریسم و در این مدت شرایط بسیار سختی را تجربه کرده‌ام. از حدود هشتاد مدرسه ابتدایی منطقه دیشموک حدود ۶۵ مدرسه مربوط به مدارس چند پایه ابتدایی است که حدود ۵۰ درصد آنها دارای فضای ساختمانی تازه تاسیس هستند ولی بسیاری از این مدارس تازه‌تاسیس به دلیل کم کاری پیمانکاران کاملا غیراستاندارد ساخته شده‌اند و اکنون که هنوز چند سال از تاسیس آنها نگذشته است دیوار‌های‌شان ترک‌های شدیدی برداشته است و بسیاری از این مدارس به دلیل کار‌شناسی ضعیف و بودجه کم جوابگوی تعداد دانش‌آموزان یک روستا نیستند. به‌طوری که یک روستایی که نیاز به یک مدرسه چهار کلاسه دارد برایش یک مدرسه دو کلاسه ساخته‌اند و دانش‌آموزان به صورت مختلط به فراگیری درس می‌پردازند. آن ۵۰ درصد باقیمانده هم اکثرا ساختمان‌های استیجاری هستند که بعضا شرایط نامساعدی دارند و از نظر امکانات اولیه مانند روشنایی بسیار ضعیفند. تعداد قابل توجهی از این مدارس هم به صورت پیش ساخته یا‌‌‌‌ همان کانکس هستند که این نوع مدارس هم مشکلات خاص خود را اعم از بی‌دروپیکر بودن، نداشتن حیاط مشخص، نداشتن سرویس بهداشتی، عدم دسترسی به آب آشامیدنی و... دارند.

این را باید توضیح دهم که منظور از مدارس استیجاری خانه‌های متروکی است که از هیچ نظر شرایط استاندارد مدرسه را ندارند، همیشه به این فکر می‌کنم که اگر خدای ناکرده یک زلزله چهار ریشتری بیاید و بچه‌ها در کلاس باشند چه فاجعه‌ای پیش می‌آید. در منطقه دیشموک راه ارتباطی سه روستا از روی رودخانه می‌گذرد و با توجه به گذشت چندین سال از تقاضای مردم بومی هنوز فعالیتی از سوی دولت برای احداث پل روی رودخانه صورت نگرفته است. مدرسه بلال حبشی رودسمه، شهید بانه رودریش عاجم و مدرسه روستای سرگچ این مشکلات را دارند و با نخستین بارش شدید باران و پر آب شدن رودخانه راه ارتباطی که با چوب ساخته می‌شود از بین می‌رود. باتوجه به کوهستانی بودن منطقه، بارش‌های شدید باران در فصل زمستان مشکلاتی را برای آموزگارانی که به ناچار در آنجا سکونت دارند پیش می‌آورد. برای این آموزگارن مشکلات بسیاری از نظر اسکان وجود دارد مخصوصا در هنگام وقوع سیل خطرات زیادی در کمین آنها است. هرچند نباید از حقیقت گذشت که افراد بومی رفتار دلسوزانه‌ای با آموزگاران دارند. یکی دیگر از مشکلات اساسی مدارس این منطقه سیستم گرمایشی آن است.

بعد از بروز حوادث تلخ برای دانش‌آموزان برخی مدارس کشور و دستور وزیر آموزش و پرورش در خصوص جمع‌آوری بخاری‌های نفتی از سراسر کشور، متاسفانه این موضوع تنها در مدارس نوساز و دارای ساختمان آموزشی و مدارسی که دارای کنتور برق هستند اجرایی شد و عملا سهم زیادی از مدارس منطقه دیشموک که از سازه خاصی برخوردار نیستند یا مدارس پیش ساخته که بدون کنتور برق هستند مشمول این طرح نشدند و همچنان برای گرم کردن کلاس از بخاری‌های خطرناک و غیر استاندارد نفتی استفاده می‌کنند که بسیاری از مواقع می‌توان خطرات آن را به چشم دید. جدا از خطرات جانی و آتش سوزی، استشمام بوی نفت جزو مشکلات همیشگی است که یکی از تهدیدهای اصلی برای سلامتی دانش‌آموزان و آموزگار محسوب می‌شود. به این نکته هم باید اشاره کنم که هنوز برخی مدارس منطقه از بخاری‌های روباز یعنی بخاری‌های هیزمی برای گرم کردن کلاس درس استفاده می‌کنند که جمع‌آوری هیزم توسط دانش‌آموزان، خود یکی از کارهای طاقت فرسا محسوب می‌شود. مسوولان منطقه حتی به فکر تهیه نفت برای گرم کردن این کلاس‌ها نیستند و بیشتر مواقع خود آموزگاران مجبورند کلاس درس‌شان را تعطیل کنند و برای گرم کردن دانش‌آموزان کیلومترها پیاده روی کنند و در صف نفت بایستند و نفت کلاس‌شان را تهیه کنند. از دیگر نکات این منطقه باید به عشایری بودن بخش قابل توجهی از آن اشاره کرد که حتی فاقد جاده‌های ارتباطی هستند. واقعیت این است که عده‌ای از هموطنان ما به صورت عشایری زندگی می‌کنند و دولت هم موظف است برای رساندن خدمات آموزشی به آنها یک معلم را به آنجا بفرستد. به علت سختی‌های موجود، کمتر آموزگاری می‌پذیرد که به این مناطق برود و متاسفانه زمان انتخاب معلم برای این مناطق طولانی می‌شود. طولانی شدن مراحل انتخاب معلم برای این مناطق ‌‌گاه باعث می‌شود که دوماه بعد از شروع سال تحصیلی، کلاس‌های درسی در این مناطق تشکیل شوند که قطعا دانش‌آموزان تنها کسانی هستند که در این مورد صدمه می‌بینند.


هیچکس تمایلی به بازگو کردن مشکلات ما ندارد
محمود معلمی ٣٠ ساله است که بعد از گذراندن مراحل تحصیلی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و پس از آن به تدریس در مناطق محروم مشغول شد. روایتی که او از مدارس محروم استان کرمان برای‌مان تعریف می‌کند شاید داستانی باشد که بسیاری از کسانی که در شهر زندگی می‌کنند تنها در فیلم‌های مستند دیده باشند. محمود در طول مصاحبه گاهی با مکث صحبت می‌کرد و دلیل این مکثش را پیدا کردن کلام‌هایی عنوان می‌کرد که بتواند کمی وضعیت خودشان را بهتر جلوه دهد ولی باز هم به اعتراف خودش نمی‌توانست. محمود شرایط موجود در مدارس جنوب کرمان را اینگونه توصیف می‌کند: چند سالی است که در جنوب استان کرمان، روستای ده‌قضا که از توابع شهرستان انور آباد است به تدریس مشغولم. مدرسه‌ای که من در آن تدریس می‌کنم دارای پنج کلاس درس است و صد و پنجاه نفر دانش‌آموز در مقطع راهنمایی در آن درس می‌خوانند.

اول مهر هر سال پایان انتظار دانش‌آموزان و معلمان است زیرا نوید بخش آغاز سال تحصیلی جدید است اما برای من و دانش‌آموزانم شروع یک دلتنگی است. دوباره‌‌‌‌ همان مدرسه بی‌در و پیکر و‌‌‌‌ همان حیاط خاکی و کلاس‌های سرد و بی‌روح، هرچند مدرسه ما از مرکز شهر ده کیلومتر بیشتر فاصله دارد اما میان مدرسه ما و مدرسه‌های داخل شهر فرق زیادی وجود دارد. بعضی روز‌ها که از مرکز شهر به سمت مدرسه می‌روم در راه به این فکر می‌کنم که این چند کیلومتر بین ما و آنها چه فاصله‌هایی انداخته است. حتی فکرش هم مرا آزار می‌دهد که چگونه با آن کلاس سرد بی‌روح که بر روحیه دانش‌آموزان هم تاثیر می‌گذارد کنارآیم. اینکه کاری از دستم بر‌نمی‌آید وضعیت را سخت‌تر می‌کند حتی در و دیوار کلاس‌ها هم نقاشی نمی‌کنند تا یک روح جدیدی در کلاس دمیده شود. همواره به این می‌اندیشم که چگونه جواب سوال دانش‌آموزی را بدهم که از من می‌پرسد چرا ما با دانش‌آموزان شهر اینقدر فرق داریم؟ زیرا من خودم هم از کسی دیگر باید بپرسم چرا من با معلمان داخل شهر اینقدر تفاوت دارم! شاید دانش‌آموزان من نمی‌دانند که زنگ ورزش، رایانه، توپ بسکتبال، میز پینگ‌پنگ و کتابخانه چیست که تاکنون چنین سوالی از من نپرسیده‌اند. شاید حتی در تخیل آنها مدرسه‌ای با چنین امکانات فقط مختص به فیلم‌های خارجی است. باز هم خدارو شکر که مدرسه ما با این همه مشکل تنها ساختمان نوسازی و حیاط خاکی کوچکی دارد که زنگ تفریح جایی برای دویدن بچه‌ها باشد. مدرسه ما فاقد سرویس بهداشتی و آب آشامیدنی است و داخل کلاس آن هم با تلاش خود دانش‌آموزان تمیز می‌شود چون چاره‌ای نیست اگر خود دانش‌آموزان تمیز نکنند کسی نیست به نظافت کلاس‌ها رسیدگی کند. شاید بتوان گفت که تنها شباهت مدرسه ما با مدارس مجهز همین ساختمان نوساز و کلاس تمیز باشد. خدارو شکر می‌کنم که ما در اینجا به بخاری برای گرم کردن کلاس احتیاج نداریم و هوا به خودی خود گرم است در غیر این صورت باید استرس آتش گرفتن کلاس را همراه داشتیم. گاهی از این بی‌عدالتی‌ها دلم می‌گیرد، به راستی وقتی پنجره‌های کلاس درس هم از داخل و هم از خارج نرده محافظ داشته باشد دلگیری به وجود نمی‌آورد؟ دانش‌آموزان روستایی هر روز باید حدود شش تا ده کیلومتر را پیاده بیایند تا در کلاسی که هم کم نور است و هم شباهت بسیاری به ندامتگاه دارد بنشینند و درس بخوانند. در بین این دانش‌آموزان استعدادهای بسیاری نهفته است، آنها ریاضی و علوم را بهتر از بچه‌های شهر می‌فهمند ولی چاره‌ای ندارند جز اینکه ترک‌تحصیل کنند و به بازار کار بروند. آنها را می‌توان قربانی بی‌توجهی و بی‌قانونی سیستم آموزشی کشور دانست که هیچگاه اجازه شکوفایی به آنها نمی‌دهد. به‌رغم اینکه مدارس جدید از دور شکل خوبی دارند ولی از نزدیک هنوز‌‌‌‌ همان وضعیت بحرانی وجود دارد. در این منطقه هنوز مدارسی هستند که ساختمان آنها مربوط به قبل از انقلاب است و آنها را هم می‌توان تنها ساختمان نامید زیرا فاقد هرگونه امکانات آموزشی هستند. مدارسی که حتی حریم حیاط آنها مشخص نیست و به قول معروف در و دیوار ندارد. مسوولان از زمین‌های مدارس می‌توانند برای کار کشاورزی و کسب درآمد در جهت بهبود شرایط مدارس استفاده کنند اما به نوعی می‌توان گفت که این مدارس به صورت کامل فراموش شده‌اند و کسی یادش نمی‌آید که در اینجا مدرسه‌ای وجود دارد و دانش‌آموزی در آن درس می‌خواند و فقط سال به سال حکم ماموریت معلمان را صادر می‌کنند. شاید اگر کسی که در شهر درس خوانده باشد و به‌طور اتفاقی به مدرسه ما بیاید به هیچ عنوان نمی‌تواند قبول کند که دانش‌آموزی در اینجا تحصیل می‌کند. در اینجا دانش‌آموزان کاملا بی‌انگیزه هستند و این موضوع در شیوه تدریس همکاران من هم تاثیرگذار است. وقتی دانش‌آموز به هر دلیلی میلی به درس دادن معلم ندارد به هیچ ترتیب نمی‌توان به او آموزش داد. در اینجا تنها چیزی که بی‌ارزش است وقت و استعدادهایی است که هر سال به دلیل دوری از شهر و امکانات بی‌هیچ استفاده‌ای از بین می‌روند و هیچ کس حتی تمایلی به بازگو کردن مشکلات آنها ندارد.


استعدادهای دانش‌آموزان روستایی فراموش می‌شود
جواد از اهالی تبریز است که بسیار تلاش می‌کند تا به عنوان یک معلم وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد و در این راه احساس مسوولیت بسیاری می‌کند. او یکی از مشکلات سال‌های تدریس در مناطق محروم را از بین رفتن استعدادهایی می‌داند که در‌‌‌‌ همان روستا‌ها می‌مانند بی‌آنکه تا پایان عمر چیزی به نام دبیرستان و دانشگاه را تجربه کنند. جواد در مورد وضعیت مدرسه روستای قلزچه از توابع شهرستان تسوج که در مرز بین آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی است، می‌گوید: بعد از اینکه دوره تربیت معلم را در دانشگاه فرهنگیان به اتمام رساندم به مدرسه روستایی اعزام شدم که به تنهایی باید به همه امورات آن رسیدگی و در‌‌‌‌ همان جا هم زندگی می‌کردم. در آن مدرسه همزمان به پنج کلاس درس می‌دادم. زندگی در روستا و تدریس در چنین مدارسی برایم تجربه خوبی بود زیرا در یک کلاس تقریبا بیست متری باید به پنج پایه کلاسی درس می‌دادم، از هر پایه کلاسی چهار تا پنج دانش‌آموز در کلاس بودند. سطح کلاسی در این روستا‌ها باتوجه به اینکه شرایط‌شان با مدارس شهری تفاوت‌های بسیاری دارد بسیار پایین است. از روز اولی که به این منطقه رفتم با خودم عهد کردم که با قبول همه سختی‌ها هرچه آموخته‌ام را به دانش‌آموزان یاد دهم ولی کار سختی است که بخواهی به پنج پایه به‌طور همزمان در یک کلاس درس بدهی، به چهار نفر علوم، به چهار نفر ریاضیات و... ولی اصلی‌ترین مسائلی که در این مدارس مهم است کارکرد آموزگار است که سطح کلاس را تعیین می‌کند. باتوجه به شرایط و امکاناتی که در این نوع مدارس وجود دارد بسیار سخت می‌توان از عملکرد دانش‌آموزان نتیجه گرفت ولی در بین آنها دانش‌آموزانی هستند که به آموزگار برای تدریس امید می‌دهند. مدرسه‌ای که من در آن تدریس می‌کردم از مرکز شهر بسیار دور بود و به همین خاطر می‌توان تجسم کرد که وضعیت امکانات در آنجا به چه صورتی است. در چنین وضعیتی باید با شاگردان و اهالی بومی منطقه رابطه خوبی برقرار کنی زیرا برای انجام امورات شخصی به آنها نیاز بسیار داری. برخی از خانواده‌ها همواره به معلمان با چنین شرایطی کمک می‌کنند و برای‌شان غذا و نان و نفت می‌آورند و همچنین در امورات مدرسه هم کمک می‌کنند، می‌توانم بگوییم که مدارس بدون کمک دانش‌آموزان و اولیای آنها تعطیل می‌شود. یکی از وظایف سنگینی که باید به دانش‌آموزان می‌دادم مسوولیت بخاری بود. اینکه هر روز بخاری مدرسه را قبل از روشن کردن بازرسی و نفت آن را چک کنند و باقی بچه‌ها به هیچ عنوان نباید به بخاری مدرسه دست می‌زدند زیرا همواره خطر آتش‌سوزی مدرسه را تهدید می‌کرد. بار‌ها پیش آمده بود که به دلایل فنی بخاری شعله‌ور می‌شد و همه دانش‌آموزان با وحشت کلاس درس را ترک می‌کردند. خبر آتش‌سوزی مدرسه شین آباد به گوش آنها نرسیده بود ولی من که می‌دانستم، به همین خاطر بسیار مراقب بخاری کلاس بودم. یکی از اصلی‌ترین مشکلاتی که آموزگارانی چون من را آزار می‌دهد دیدن دانش‌آموزان با استعداد و با پشتکار است، متاسفانه آنها به دلیل داشتن مشکلات اقتصادی و کمبود امکانات از رسیدن به جایگاه‌های علمی باز می‌مانند. این مناطق به دلیل اینکه از شهر‌ بسیار دور است از نظر فرهنگی هم دارای مشکلات بسیاری هستند. متاسفانه بسیاری از دختران پس از اتمام دوران ابتدایی یا در خانه می‌مانند و به امورات خانواده می‌پردازند یا اینکه ازدواج می‌کنند و به خانه شوهر می‌روند! بار‌ها سعی کردم این موضوع را به آرامی برای اهالی روستا توضیح دهم که چنین کاری اصلا درست نیست ولی با برخورد تند آنها روبه‌رو شدم. شاید اگر بخواهم برای شرایط مدارس روستایی مثالی بزنم تا با وضعیت آنجا بیشتر آشنا شوید باید بگویم که این مدارس از نظر امکانات شبیه مدارس پنجاه سال پیش تبریز است که ما در عکس‌های قدیمی می‌بینیم.

چهار سال از اتفاق تلخ مدرسه دخترانه روستای شین‌آباد می‌گذرد ولی هنوز صحنه‌های تلخ آن اتفاق و چهره سوخته دختران شین‌آباد در خاطره‌ ایرانیان مانده است. اتفاق ناگوار این مدرسه باعث شد تا توجه‌ها به سمت چنین مدارسی بیشتر جلب شود. مدارس مناطق محروم ایران به دلیل دور بودن و پراکندگی در محرومیت قرار دارند و هر سالی که می‌گذرد وضعیت بحرانی آنها عمیق‌تر می‌شود. بسیاری از این مدارس که محلی برای درس خواندن دانش‌آموزان ایرانی است از امکانات اولیه مانند برق و آب آشامیدنی بی‌بهره هستند و هنوز به سبک مدارس چند دهه قبل امورات خود را می‌گذرانند. این مشکلات تنها مختص به مدارس دور‌افتاده نیست بلکه مدارسی که تنها چند کیلومتر از مرکز شهر فاصله دارند دچار محرومیت‌هایی هستند که شاید برای شهرنشینان غیر‌قابل‌باور باشد. نوسازی مدارس ایران از چند سال قبل آغاز شده است و به گفته مسوولان بسیاری از مدارس در مناطق محروم ایران دارای ساختمان جدید با استانداردهای نوین هستند مشکلات مدارس مناطق محروم تنها به سرویس بهداشتی، آب آشامیدنی، بخاری‌های هیزمی و نفتی، نداشتن کنتور برق و... محدود نمی‌شود بلکه مشکلات آموزشی بسیاری سلامت آموزشی این دانش‌آموزان را تهدید می‌کند. یکی از مشکلات آموزشی دانش‌آموزان مناطق محروم را باید در کتاب‌های درسی آنها دانست. آنها کتاب‌هایی را می‌خوانند که دانش‌آموزان شهری روی میز می‌گذارند. با این تفاوت که دانش‌آموزان مدارس شهری پس از گذراندن مقاطع آمادگی و پیش دبستانی وارد مقطع ابتدایی می‌شوند و از اطلاعات لازم برای فراگیری دروس برخوردارند ولی دانش‌آموزان روستایی بدون گذراندن این مقاطع این درس‌ها را می‌خوانند. دروسی مانند درس اجتماعی که نیاز به تحقیق دارد عملا در این مدارس کاربردی ندارد زیرا دانش‌آموزان در این مدارس نه به اینترنت دسترسی دارند و نه به کتابخانه و مجبورند تنها به گفته‌های آموزگار خود اکتفا کنند. یکی دیگر از اتفاقات تاسفباری که در مناطق محروم ایران رخ می‌دهد این است که اکثریت دانش‌آموزان روستایی بعد از گذراندن دوران ابتدایی درس را‌‌‌ رها می‌کنند و با توجه به استعداد بالای برخی از این دانش‌آموزان آنها هرگز شانس نشستن در کلاس‌های دبیرستان را به دست نمی‌آورند.

منبع :اعتماد

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید