Iranian Agriculture News Agency

درددل‌های یک گندمکار

در حالی که "امید" سوار بر تراکتور داشت، زمین را شخم می‌زد، به افق خیره شده بود و نوازش آفتاب روی صورتش را به فال نیک گرفت. اگرچه هوا کم‌کم رو به سرد شدن می‌رفت، اما گرمای ملایم آفتاب که درست روبه‌روی "امید"، زمین ریز پایش را روشن می‌کرد، حس مطلوبی به روح او می‌بخشید که می‌توانست نتیجه آن، شنیدن خبرهای خوب باشد.

درددل‌های یک گندمکار


خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - وحید زندی‌فخر:

در حالی که "امید" سوار بر تراکتور داشت، زمین را شخم می‌زد، به افق خیره شده بود و نوازش آفتاب روی صورتش را به فال نیک گرفت. اگرچه هوا کم‌کم رو به سرد شدن می‌رفت، اما گرمای ملایم آفتاب که درست روبه‌روی "امید"، زمین ریز پایش را روشن می‌کرد، حس مطلوبی به روح او می‌بخشید که می‌توانست نتیجه آن، شنیدن خبرهای خوب باشد. خبرهایی که امید، سه ماه قبل، یعنی از قبل از پایان شهریور، انتظارش را می‌کشید. او در اوایل سال، حدود 60 میلیون تومان گندم به دولت فروخته بود، اما بعد از چند هفته تنها چهار میلیون تومان به حسابش واریز شد و مابقی به زمانی موکول شد که خزانه دولت دوباره پر شود. هرچند در نهایت با او تسویه حساب کردند، اما اگر منصفانه به موضوع نگاه کنی، خستگی به تنش ماند. در همین گیر و دار، صدای پسرش را شنید که جلوتر از تراکتور می‌دوید و دست تکان می‌داد تا بلکه پدرش، لحظه‌ای تأمل کند.

امید، بلافاصله تراکتور را خاموش کرد و ترمز دستی‌اش را کشید و با نگاهی مبهم و هراس‌انگیز رو به فرزندش کرد و پرسید: "چی شده؟" در فاصله همین چند ثانیه، انواع و اقسام افکار منفی به ذهنش خطور کرد و خدا خدا می‌کرد که لااقل اگر قرار است خبر بدی بشنود، مربوط به سلامتی و یا از هم پاشیدن گرمی خانواده‌اش نباشد. پسر که داشت نفس تازه می‌کرد، امید با صدای بلند گفت: "فرزاد" زودتر بگو ببینم چی شده؟ چی کار داری اول صبحی که اینجوری اومدی مزرعه؟"

فرزاد همان‌طور که داشت نفس‌های عمیق می‌کشید، گفت: "دیروز، نرخ خرید تضمینی گندم، اعلام شد." امید، با شنیدن این جمله جوری از تراکتور پایین پرید که انگار، مرگ و زندگی‌اش به عدد تعیین شده وابسته است. فرزاد گفت: "1300 تومان." پدر، با صدای بلند خندید و گفت: "چند بار بهت بگم، من از دروغ گفتن بدم می‌یاد؛ حتی اگه شوخی باشه. درست حرف بزن ببینم قیمت گندم چند شده؟"

پسر، گوشی همراه خود را به پدر نشان داد تا درستی حرف خود را ثابت کند. او از خبر خبرگزاری ایانا عکس گرفته بود که در آن برای نخستین بار، معاون رییس جمهوری، نرخ خرید تضمینی گندم را 1300 تومان در هر کیلوگرم اعلام و تصمیم نهایی دولت را رسانه‌ای کرده بود.

چشم امید، روی صفحه گوشی خشکید. ناخودآگاه پرسید: "فقط 30 تومن بیشتر نسبت به پارسال؟" نمی‌دانست از چه طریقی ناراحتی خود را به عکس نوبخت که داشت پشت تریبون‌های رنگ و وارنگ با آب و تاب صحبت می‌کرد، ثابت کند؟ اطرافش را نگاه کرد... هیچکس نبود. دلش می‌خواست به همه شکایت کند. آرزوها و برنامه‌هایش بر سرش آوار شدند و دیگر دست و دلش به کار نمی‌رفت. او می‌خواست با پول گندم برای دختر دم‌بختش، جهاز بخرد؛ فرزاد را به دانشگاه شهرستان بفرستد و اگر هم بعد از مخارج روزمره زندگی، چیزی برایش باقی می‌ماند، تراکتور فرسوده‌اش را تعویض کند. پرسش پشت پرسش، مثل تیرهای رگباری، به فرق سرش می‌خورد؛ مگر قرار نبود قیمت تضمینی گندم، هر سال مطابق با نرخ تورم افزایش پیدا کند؟ اصلا مگر نباید این نرخ تا قبل از شهریور اعلام شده باشد؟ این تعلل 2.5 ماهه چه معنی می‌دهد؟

به این فکر می‌کرد که اینجا در دل طبیعت، چگونه فریاد بزند تا مسوولان، صدایش را بشنوند؟ اصلا گوش شنوایی هست یا نه؟ حالا قرار بود در کمتر از 2 هفته، جشن شکرگزاری برگزار شود؛ جشنی که می‌گویند، رییس جمهوری هم در آن حضور دارد. آیا می‌توانست خود را به سالن همایش برساند؟ آیا به او اجازه می‌دادند که دردش را بگوید؟ آیا رییس جمهوری، تنها 30 ثانیه به او مهلت می‌داد تا از آرزوهای بر باد رفته‌اش بگوید؟ اگر نتواند فرزندانش را تامین کند، باید به کجا پناه ببرد؟ گیریم که تمام این رویاها در روز شکرگزاری به حقیقت تبدیل می‌شد، اما با بغضی که قطعا در آن لحظه راه گلویش را می‌بست، چه می‌کرد؟ به تراکتور تکیه داد. می‌دانست قیمت همه چیز به اندازه تورم، قد کشیده، الا گندم؛ یعنی گندمی که بیش از 6 ماه برایش زحمت می‌کشد، حتی ارزش یک بطری شیر را هم ندارد؟

عاقبت وقتی یاد حرف یکی از دوستانش افتاد، سکوت را بر اعتراض ترجیح داد و تصمیم گرفت ساکت بماند تا وضعیت از این بدتر نشود. دوستش گفته بود: "اگه دولت بخواد گندم از خارج بخره، کیلویی 900 تومن براش آب می‌خوره؛ یعنی خیلی ارزون‌تر از گندمی که من و تو تولید می‌کنیم. پس باید لااقل قدر این خرید تضمینی رو دونست تا یه وقت خدایی نکرده، منتفی نشه. مهم کاشتنه و مهم‌تر، سفره ایرانیه با نان ایرانی...

V-950921-01

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید