در میزگرد ایانا جایگاه دانشگاه و آموزش در بخش کشاورزی بررسی شد؛
کشاورز، تولیدکننده است نه بهرهبردار/ امروز دانشجو، کارآفرینی را به کسب مدرک ترجیح میدهد/ دانشکدههای کشاورزی باید در کنترل وزارت کشاورزی باشند، نه علوم
خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - فروزان آصفنخعی/ وحید زندیفخر:
محمود سریعالقلم در مصاحبه مفصل با نشریه "سیاستنامه"، گفته است: "در نظام آموزشی امریکا میگویند یک استاد دانشگاه خوب، کسی است که با حوزه عمل ارتباط داشته باشد. مثلاً بارها میشد که وقتی در اتاق استادم، جیمز روزنا نشسته بودم و با ایشان صحبت میکردم، وزیر خارجه امریکا به ایشان زنگ میزد و از وی میپرسید. خاطرم هست سالها پیش که در کنفرانسی شرکت کرده بودم، دبیر کنفرانس که آلمانی بود به من گفت که هنری کیسینجر هم در این کنفرانس حضور دارد و میخواهد نظر یک دانشگاهی ایرانی را درباره مسائل منطقهای و بینالمللی بداند که سه ساعت صحبت کردیم. من طی ربع قرن که درباره مسائل ژئوپلیتیک جهانی مطالعه و تحقیق میکنم، مراودات بسیار خوبی با سیاستمداران و دانشگاهیان غیرایرانی داشتهام و بسیار آموختهام، اما بهجز چند نفر محدود، به خاطر ندارم در ایران با افرادی که در دستگاههای اجرایی هستند تبادل اندیشهای داشته باشم. البته این یک مسئله فرهنگی است. به ندرت کسی پرسش دارد. به ندرت کسی میخواهد مورد چالش قرار گیرد. به ندرت کسی تحمل نقد شدن دارد. در حالی که میان افراد اجرایی و دانشگاهی در کشورهای صنعتی، یادگیری، بهتر فهمیدن و دقیق فهمیدن، اصل است. در آن نظام آموزشی، فرد مهم نیست. استدلال و قدرت آنالیز و دقیق صحبت کردن مهم است." با نگاهی اجمالی به تاریخ آموزش و بهویژه، آموزش کشاورزی در کشور، متوجه شکاف عمیقی که بین نحوه برخورد با نظام دانشگاه در شرق و غرب وجود دارد، خواهیم شد. به همین دلیل به سراغ سه نفر از استادان دانشگاه رفتیم تا با واکاوی موضوع، علل عقبماندگی فرهنگ آموزش در کشاورزی ایران را بررسی کنیم. اینکه ساختار آموزش در این بخش، چه نقاط ضعف و چه چالشهایی دارد و راهکارهای برونرفت از این چالشها چیست؟ و از نظر علمی و تجربی گپ ایجادشده میان ایران با تجریبات جهانی، از چه طریقی پر میشود؟ پرسشهایی کلیدی هستند که باید برای پاسخ به آنها ارتباطشان با تکانههای بازار، اقتصاد کشاورزی و فرایندهای تولید محصول و نوع نگاه مشتری به آن، جراحی فلسفی شوند.
احمد احمدی قبانکندی و علیرضا حسنیبافرانی، از اعضای هیأت علمی مؤسسه علمی کاربردی و همچنین امیرحسین رضاخانی، عضو هیأت علمی مرکز آموزش عالی امام خمینی، از کارشناسانی هستند که در این میزگرد دیدگاههای خود را ارائه کردند. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی ایانا با این استادان دانشگاه است.
روند مدرنیزاسیون در بخش کشاورزی، بیشتر به شکل خطی بوده و با آزمون و خطا به این نقطه رسیده است؛ بنابراین پرسش اینجاست که آیا میتوان از مشکلات داخلی کشاورزی، همانند مسائلی که در غرب چند دهه پیش از آن صحبت شده بود، بحث شود؟ به عبارتی آیا دانشگاههای ما مانند غرب، میتواند مستقل باشد و ضمن تعیین جایگاه کشاورزی، راه آینده را برای این قشر ترسیم کند؟
حسنی: برای رسیدن به این هدف ابتدا باید دید که نگاه اقتصاد به این موضوع چیست. خاستگاه فرهنگی مردم غرب چیست و چه خاستگاهی در کشور ما وجود دارد؟ پرسشهایی از این دست است که میتواند بحث مورد نظر را هدایت کند. در یک سیستم جامع، جریان هدف، تصمیم و عمل، از ساختارهای سیاستگذار شروع به ساختارهای تصمیمساز ادامه و پس از آن به ساختارهای اجرایی برای مثال دانشگاهها رسیده و در ادامه به شکل محصول یا خدمت به جامعه مصرفکننده منتهی میشود؛ حال نوع دیگری از پرسشها مطرح میشود که جنبه بازخوردی دارند، برای مثال اینکه جامعه مصرفکننده چه درکی از محصول دارد؟ آیا محصول یا خدمت ارائهشده پاسخگوی نیاز او است؟ آیا در زمان مناسب در اختیار او قرار گرفته؟ و آیا مقرون به صرفه است؟ در بررسی پرسشهای فوق، اِلمانهایی به چشم میخورند که از تفاوت ریشهای بین نظام آموزشی ما و غربیها خبر میدهد. امروزه بیشتر دانشگاههای غربی، بر اساس سیستمهای انطباقی ( complex adaptive systems ) یا CAS که از موجود زنده الهام گرفته است، مدیریت میشوند. به عبارتی، آنها نسبت به تغییرات بیرونی یا نیاز بازار حساس بوده و بهزودی خود را با محیط سازگار میکنند. بنابراین دانشگاه در این کشورها بر اساس عکسالعمل جامعه تصمیم میگیرد و خطمشیها و واکنشهایش را بر بنیان کشش و نیازهای اجتماعی، پایهریزی میکند، اما حداقل در دو دهه قبل، دانشگاههای ما اینگونه نبوده و کمتر با صنعت و جامعه ارتباط داشته است. به همین دلیل میتوان گفت ما هنوز در نسل اول دانشگاهها سیر میکنیم. در نسل اول دانشگاهها یعنی دانشگاه آموزشمحور؛ برنامههای درسی و آموزشها عمدتاً از نمونههای غربی الگوبرداری شده است و قاعدتاً افرادی را تربیت کرده و تحویل جامعه میدهد که قادرند در ساختارهای مشابه نمونههای غربی مشغول بهکار شوند. این وضعیت آموزش بهویژه در حوزه کشاورزی و عدم هماهنگی آن با سرعت توسعه صنعتی باعث میشود که شاهد خیل عظیم دانشآموختگانی باشیم که قابلیت جذب در بازارکار کشاورزی کشور را ندارند، اما با یک نگاه ساختارمند و علمی به زنجیره تولید محصولات کشاورزی، میتوان دید که از پیچیدگی خاصی برخوردار بوده و حلقههای متعددی دارد. از طرفی میتوان دید که تمام اجزای این زنجیره توسط دو جزء دیگر حمایت و تقویت میشوند که یکی آموزش است و دومی اقتصاد. از آنجا که هیچ کسب و کاری بدون در نظر گرفتن سود مالی، قابلیت اجرا یا ادامه را ندارد، ضروری است که سیاستگزاران و برنامهریزان آموزش کشاورزی بهطور ویژه بر اضافه کردن مفاهیم مدیریت منابع، مباحث اقتصادی، مالی، بازاریابی، بازارسازی و نظایر آن به برنامههای درسی کشاورزی توجه کنند، به عبارت دیگر آموزشهای کشاورزی باید بازارمحور ( Market Oriented ) شوند.
احمدی: کشاورزی در کشورهای توسعهیافته، به انواع اقتصادی، صنعتی و تجاری تقسیم میشود. یعنی آموزش در آن، بهعنوان یک سیستم پشتیبانیکننده کشاورزی در زنجیرهها است که دکتر حسنی بهدرستی به آن اشاره کرد. باید قبول کرد که کشاورزی ما هنوز معیشتی است نه تجاری. به عبارتی بخش اعظم کشاورزان ما سنتی بوده و بیشتر بهخاطر تأمین معاش خانواده به این امر میپردازند و البته زیرساختهای موجود هم همین را دیکته میکند؛ ازجمله قانون ارث و تملیک زمین، اما کشورهای پیشرفته این مشکل را خیلی قبلتر از ما فهمیدند و میتوانند اکنون برای ما الگویی باشند که ما بتوانیم با استفاده از توان تشکلها بهرهبرداری صحیح از نظامهای آموزشی و اقتصادی را در کشاورزی لحاظ کنیم. تا وقتی که کشاورزی ما سنتی باشد و از پدر به پسر برسد و در عین حال، ضریب نفوذ دانش و تکنولوژی در آن اندک باشد، هیچگاه تولیدکنندگان این عرصه دارای یک تفکر بازارگرا نخواهند شد و از رقابت با دنیا عقب خواهند ماند.
سیستم کشاورزی اکنون از حالت ارباب رعیتی خارج شده، اما بهنظر میرسد هیچ سیاست جایگزینی برای آن در نظر گرفته نشده است. اصلاحات ارضی نیز مزید بر علت شد تا کشاورزی بهطور کامل یله و رها بماند. بهنظر شما حالا که قیمتگذاری دستوری نیز جزو اولویتهای دولت محسوب میشود، حال با این کشاورزی چه باید کرد؟
حسنی: در نگاه کلان دولتی، کشاورزی بخشی است که غذای مردم را تأمین میکند. این نگاه با بحث ثروتآفرینی بسیار متفاوت است؛ بنابراین تا زمانی که کشاورزی را بهعنوان صنعتی که ثروت میآفریند نبینیم، اتفاق خاصی نخواهد افتاد. ایران امروز کشوری است که خود را در عرصههای مختلف علمی، پیشتاز میداند، اما متأسفانه از منظر کشاورزی، چنین دیدگاهی حتی در برخی مسئولان نیز به چشم نمیخورد. ما در بخشهای مختلف علمی و فنی نظیر پزشکی، نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، صنعت،کامپیوتر و حتی ماشینآلات کشاورزی به نقطههای قابل قبولی رسیدهایم، اما درست جایی که قرار است ثروت تولید شود، همانجا اقتصاد را معیشتی قلمداد میکنیم. رژیم گذشته، بر اساس مطالعات خودش و با تبعیت اجباری از طرح ترومن، توصیه های غرب را بدون توجه به پیشینه و هدف آن، مبنایی برای تصمیمگیری در خصوص کشاورزی داخلی قرار داد. الگویی که اعتقاد داشت خردهمالکی مشکلآفرین است و باید عرصهها را در قالب شرکتهای کشت و صنعت، یکپارچهسازی کرد و در مرحله بعد با استفاده از ماشینآلات پیشرفته و تکنولوژی وارداتی راه تولید هموار خواهد شد. این اتفاق افتاد و شرکتهایی نظیر کشت و صنعت مغان و... شکل گرفتند. باید دقت کرد که پیشینه این تجربه در غرب، از نظام کاپیتالیستی و سرمایهداری نشأت گرفته بود، در حالی که در ایران، تجمیع کردن اراضی و قطع ارتباط مالک با زمینش ملاک عمل قرار گرفت؛ بنابراین خردهمالکینی که عضو چنین شرکتهایی میشدند، پس از آن، موقعیتشان نسبت به زمین یا شرکت به یک کارگر صفر، تنزل میکرد.
موضوع دیگر، تغییر تمدنها از منظر منشاء تولید ثروت است. الوین تافلر در کتاب موج سومش تمدنها را از منظر منشاء تولید ثروت و قدرت به سه دوره کشاورزی، صنعت و اطلاعات تقسیم میکند. در دوره کشاورزی، ثروت و قدرت بیشتر در تولید غذای بیشتر یا به عبارت دیگر داشتن زمین و منابع تولید کشاورزی بیشتر نهفته است. این موضوع را میتوان بهخوبی در فیلمها و داستانهایی که موضوعشان نمایش اوضاع به دوران کشاورزی است مشاهده کرد؛ جنگ برای تصاحب بیشتر زمین. پس از آن دوران صنعتی شدن شروع و تولید انبوه محصولات صنعتی شاخص ثرورت و قدرت میشود و در همین دوره است که کشاورزی به سمت ماشینی شدن حرکت میکند. از نظر زمانی، شکلگیری حکومت مرکزی در ایران تقریباً مصادف با صنعتی شدن اروپاست، این در حالی است که هنوز منشاء تولید ثروت کشاورزی و مالکیت زمین نماد قدرت است؛ بنابراین ما به اندازه یک موج عقبتر هستیم. با هجوم موج روشنفکری و ورود دانشآموختگان دانشگاههای خارجی به ایران، انتقال سرمایه از روستا به شهر و سرمایهگذاری در پروژههای صنعتی و خدماتی، در اولویت قرار گرفت. مهاجرت از روستا به شهر شروع شد و کشاورزی بهعنوان یک موضوع سطح پایین و کمارزش که مختص قشر خاصی از جامعه است مورد بیمهری قرار گرفت. وقتی ما میخواهیم خود را به جهان برسانیم، زمانی است که جهان از صنعتی شدن گذشته و به دوره اطلاعات رسیده است، بنابراین بلافاصله خود را به رایانه و اینترنت و کامپیوتر مجهز میکنیم، بدون اینکه سلسله مراحل را بهدرستی طی کرده باشیم و یا سعی کنیم که از اشتباهات دیگران درس بگیریم.
با این وجود تولید به چند دوره تقسیم میشود؟
حسنی: بهنظر من سه دوره را میتوان برای تولید محصولات کشاورزی در نظر گرفت؛ در یک زمان، تولید در کشاورزی تنها برای تولید بود. یعنی فقط میخواستیم تولید کنیم که مثلاً گندم، برنج و دیگر اقلام را داشته باشیم و خودکفا شویم. همینجاست که به فکر زیاد کردن دانشآموختگان کشاورزی میافتیم و بیرویه در دانشگاهها پذیرش میکنیم، بدون اینکه برای آینده برنامهریزی کرده باشیم. در واقع دانشگاه در این دوره خود را تنها متولی آموزش میداند نه اشتغال. در دوره بعد، تولید برای فروش اتفاق افتاد که در این دوره تعاونیها، میادین ترهبار، بسیاری فروشگاههای زنجیرهای و ساختارهای نظایر آن شکل گرفت. امروزه در دورهای هستیم که میگوید باید قبل از اینکه تولید کنیم، برای فروش آن برنامهریزی کرده باشیم. امروزه به کمک فناوری و دانش دیگر دغدغه تولید و افزایش آن را نداریم؛ فاسد شدن و مدفون کردن چند تن از محصولات مختلف در سالهای اخیر، این نکته را تأیید میکند. موضوع این است که برای تولید برنامه نداریم و نمیتوانیم بازار مناسبی برای تولیداتمان پیدا کنیم؛ یا برای بازار مناسب، محصول تولید نکردیم، اگرچه اینها دو روی یک سکه هستند. تصدی گری دولت و دیکته کردن برنامه تولید به بازار نیز چالش دیگری است که بسیار تأثیرگذار است. در کشورهای پیشرفته که اقتصاد آزاد دارند، اگر آنتروپی و بینظمی در بازار به وجود بیاید، دولتها در ابتدا بدون دستکاری، اجازه میدهند، بازار خود را ترمیم کند و به نظم برسد و در همه حال بهعنوان تسهیلکننده و مرتفعکننده مشکلات وارد عمل میشوند. تصدیگری دولت در بیشتر موارد منجر به ورود ملاحظات سیاسی در تصمیمات شده و بازار را دچار تنش میکند. در چنین شرایطی است که ظرفیت دانشگاهها بدون برنامه افزایش مییابد و منابع مالی در جهات نادرست هزینه میشوند. در چنین سیستمی دانشآموختگان دانشگاهی تبدیل به موج عظیمی میشوند که جویای کار هستند و فقدان برنامهریزی در دولتهای قبل برای مواجهه با این وضعیت، دولت فعلی را با بحرانآفرینی وادار میکند به امید کارآفرینی، بخشی از جریان منابع مالی مورد نیاز تولید را به سمت دارندگان مدارک دانشگاهی سوق دهد. اینجاست که خروجی سیستم آموزش، وام آفرینی است نه کارآفرینی!
بهنظر شما ریشه این دیدگاه غلط نسبت به کشاورزی، از کجا ناشی میشود؟
احمدی: در وهله نخست باید این ریشهیابی را در لغات مصطلح جستوجو کرد. بهعنوان مثال، چرا به کشاورز میگویند بهرهبردار؟ این به چه معناست؟ باید در اصل به کشاورزان همانند بخشهای دیگر، تولیدکننده اطلاق شود. بهرهبردار، یک فرد مدعی مصرفکننده است که در طرف دیگر معامله قرار میگیرد. باید پرسید که کشاورز، از چه چیزی بهرهبرداری میکند؟ اما اگر وی را بهعنوان تولیدکننده ببینیم، باید تمام قوانین مربوط به عرصه تولید درباره او هم به اجرا گذاشته شود و در این صورت، باید قیمت اقتصادی محصول را برایش محاسبه کرد، نه قیمت تمامشده را. به هر ترتیب از سال 1920 میلادی به بعد شاهد چهار نگرش نسبت به بازار هستیم؛ قبل از انقلاب صنعتی که نگرش تولیدگرا حاکم بود، عرضه کمتر از تقاضا بود و به واسطه ارتباطات اندک، امکان عرضه در بازارهای محلی وجود داشت؛ بنابراین مصرفکننده باید هرچه تولیدکننده ارائه میکرد، میپذیرفت. بعد از انقلاب صنعتی و افزایش تولید، با تقویت ارتباطات و گسترش حمل و نقل، نگرش محصول محوری شکل گرفت. در این مرحله افزایش تولید، بحث کیفیت را به پیش میکشد؛ بنابراین تولیدکننده برای تولید محصول بهتر، رقابت میکند. سپس سومین دیدگاه یعنی مشتریمداری یا بازاریابی مدرن پا به عرصه ظهور میگذارد و از این پس، مشتری حرف نخست را میزند. اینجا کمتر از 40 درصد قدرت تصمیمگیری با تولیدکننده بوده و بیش از 60 درصد آن در دست مشتری است، اما چهارمین نظرگاه، بحث مسئولیت اجتماعی است که سه منفعت را همزمان تأمین میکند؛ رضایتمندی مشتری، سودآوری بنگاه و توسعه پایدار و حفظ محیط زیست. در این مرحله بیش از 80 درصد اختیار به دست مشتری میافتد؛ بنابراین وقتی به کشاورز، برخلاف آنچه که در علم تولید و بازاریابی وجود دارد، میگویند بهرهبردار، استنباط ذهنی این است که انگار زمین را در اختیارش گذاشتهاند و او مشغول بهرهبرداری است. به همین خاطر یک کشاورز روستازاده، با تولیدکنندهای که در شهر وجود دارد، بسیار متفاوت است. در حالی که زمین، یکی از فاکتورهای تولید محسوب میشود و موارد دیگری مانند سرمایه، تکتولوژی، مدیریت، اطلاعات و نیروی کار هم در آن دخیل هستند، همین طرز تلقی بهصورت یک نگرش سیستمی، در مسوولان نیز نفوذ کرده و کل برنامهریزیها بر آن اساس صورت میگیرد. امروز تولیدکننده وظیفه دارد بعد از نیازسنجی و بر اساس ملزومات، محصول خود را به بازار عرضه کند. به همین دلیل لازم است که سیاستگزار، برای نوشتن قانون، نگاهی بازارگرا داشته باشد. در حقیقت حیات پایدار کشاورز زمانی اتفاق میافتد که مبنای تولید را بر اساس نیاز بازار بگذارد. اگر این تفکر حاکم شود، قدمی بزرگ برای موفقیت و توسعه کشاورزی برداشتهایم.
آیا دانشگاه توانسته تفکر بازارگرا را به دانشآموختگان القا کند؟
احمدی: اتفاقاً یکی از نیازهای اساسی بخش آموزش، شناختن تفکر تجاری است. یعنی الان مفهومی به نام تجارت کشاورزی وجود دارد که بر مبنای آن، یک متخصص و محقق درباره یک محصول، فلسفه فعالیت خود را توسعه و تبیین میکند. اکنون در کشاورزی کشور، وضعیت تولید به گونهای است که بعد از شکل گرفتن آن، تازه بهدنبال عرضه در بازار میافتند که به آن دستفروشی، ویزیتوری یا "خواهش برای فروش" میگویند. این در شأن یک تولیدکننده نیست. بلکه باید ابتدا نهادهای مربوط به آن محصول را شناخت و بعد از نیازسنجی، مطمئناً دیگر دغدغه فروش وجود نخواهد داشت، چون مشتری محصول را نیاز دارد؛ بنابراین مارکتینگ، در اصل، تولید آن چیزی است که نیاز جامعه باشد.
رضاخانی: شناسایی مشکل بسیار ساده است و با نگاهی اجمالی به جامعه، آن را درک خواهیم کرد؛ بنابراین احتیاجی به فرموله شدن ندارد. اگر با مشکل ساده برخورد شود، ساده نیز حل میشود. درباره کشاورزان، این نکته استنباط میشود که ما هنوز مشکل فرهنگی داریم؛ هم در کشاورزی، هم در صنعت و هم در بقیه شئونات زندگی. بعضی مواقع هم میترسیم از عقل و شعورمان استفاده کنیم و با مسئله روبهرو شویم. اکنون نیز یکی از ریشههای عقبافتادگی، آموزش و پرورش ماست. زیرا همه میدانیم که آنچه در طول تحصیل به ما میآموزند، به درد زندگی نمیخورد. پس وقتی وارد بازار زندگی میشویم، به مشکلاتی برمیخوریم که از آن میترسیم و در بسیاری از موارد، صورتمسئله را پاک می کنیم، زیرا حل مشکل، نیاز به خلاقیت و دانش بیشتر دارد. نگاهی به سرانه مطالعه کشور بیندازید؛ حال چگونه میتوان از کشاورز انتظار داشت که با علم روز پیش برود؟ آن هم کشاورزی که در ذهن ما به شکل یک پیرمرد کمتوان و بیل به دست ظاهر میشود. این در حالی است که وقتی نام کشاورزی آمریکا برده میشود، ناخودآگاه یک دشت وسیع از گندم را مجسم میکنید که چندین کمباین در حال چیدن محصول است. میخواهم بگویم که این تصورات غلط، از اذهان ما زاییده شده و در واقعیت، نمود پیدا میکند و چون راهحلها را بلد نیستیم و نمیدانیم چگونه خلاق باشیم، از دنیا عقب میمانیم.
چه جریانی به این موضوع دامن میزند؟
رضاخانی: نداشتن خلاقیت، دسترسی به دانش نوین را برای ما دشوار کرده است. در حالی که هماکنون همه چیز در اینترنت با یک کلیک ساده در اختیار شماست و با این حال، پیگیر مسائل نمیشویم. زمانهای قدیم، شاید حدود یک ماه در کتابخانه مینشستیم تا مقاله علمی مورد نظر را پیدا کنیم، اما الان وضعیت به کلی متفاوت است. همین موضوع را میتوان به عرصه تولید تعمیم داد. تولیدکننده سنتی دیروز، به ده کوچک یا در نهایت شهر اطراف محل سکونتش محصول میفروخت. این شکل تولید، امروزه به پایان رسیده و باید برای تولید، خلاقیت به خرج داد، اما متأسفانه این خلاقیت دیده نمیشود. البته ریشه آن را باید در عدم مطالبهگری جامعه دانست. هرچند اکنون خالی بودن صندلیهای دانشگاه در رشتههای به خصوص، نشان از این دارد که مطالبهگری آغاز شده است، اما این کافی نیست. در گذشته ورود به دانشگاه، بسیار سخت و دشوار بود، اما اکنون برخی رشتهها به حدنصاب نمیرسد. پس قشر جوان ما میداند که این رشته به دردش نمیخورد. در این صورت آنها بازار را شناختهاند و من بهعنوان استاد دانشگاه، در اتاق خود نشستهام و برای آنها تصمیمگیری میکنم و رشته میآفرینم، اما بعد از فراهم شدن زیرساختها کسی ثبت نام نمیکند. این یعنی مطالبهگری و خواست قشری که میخواهد تحصیلات عالیه داشته باشد.
احمدی: در عین حال که ظرفیت خالی در کشاورزی داریم، از آن طرف نیاز وسیعی به دانشآموختگان رشتههای کشاورزی وجود دارد که متأسفانه نادیده انگاشته شدهاند؛ بنابراین اگر دورهای برخاسته از نیاز کشاورز ارزیابی شده باشد، میتواند تعداد زیادی دانشجو را به خود جذب کند.
سیاستها بر بومیسازی استوار است، اما مشکل اینجاست که بزرگ ترین پردیسهای کشاورزی در کرج و تهران دانشجو جذب میکند. آیا این افرادی که در کلانشهرهای بزرگ، پذیرفته میشوند، حاضرند بعد از اخذ مدرک در روستاها مشغول به کار شوند؟
حسنی: وزارت علوم به جای اینکه بحث کشاورزی پایدار را ملاک عمل قرار دهد، میگوید ظرفیتهایی در دانشگاهها وجود دارد که باید از آن استفاده شود. یعنی این نهاد، با نگاه از زاویه دیگری دارد برای رشتههای کشاورزی برنامهریزی میکند. چرا ما در آموزش پزشکی موفق هستیم؟ چون بیشتر دانشکدههای علوم پزشکی ما، در جوار، یا در داخل بیمارستانها و بلکه خود بیمارستان هستند و اینها نیز زیر نظر وزارتخانه مربوطه کار میکنند؛ بنابراین ظرفیتها و محتواهای برنامههای درسی و رشتهها متناسب با نیاز طراحی و اجرا میشوند. در کشورهایی مانند هند و آمریکا، مکانیزم مشابهی در برنامهریزی در حوزه کشاورزی وجود دارد، بهگونهای که دانشکدههای کشاورزی تحت کنترل یا نظارت وزارت کشاورزی هستند. بهنظر من باید برای آموزش کشاورزی یک نظام جامع طراحی کرد که عمده ورودیهای آن افرادی باشند از که دوره راهنمایی به سیستم آموزش کشاورزی وارد میشوند و تا راهاندازی کسب و کار مناسب برایشان برنامهریزی شده باشد. نسبتی از ورودیها نیز باید به افراد علاقهمند اختصاص یابد. بهنظر میرسد در اینصورت مشکل عدم پذیرش شغل مرتبط با کشاورزی توسط دانشآموختگان به حداقل خواهد رسید.
آیا مؤسسههای علمی - کاربردی نتوانسته اند این خلاء را پر کنند؟
حسنی: هدف اصلی آموزشهای علمی - کاربردی و بهطور ویژه بهخصوص در بخش کشاورزی، ترمیم هرم نیروی انسانی و تربیت تکنسینهایی بود که علاوه بر آموختن مطالب علمی، مهارتهای عملی را نیز متناسب با پیشرفتهای روز ایران و جهان فراگرفته و قادر باشند این مفاهیم و تجربیات را به شکلی قابل پذیرش و کاربردی به بخش کشاورزی انتقال دهند. به عبارت دیگر هدف این بود که فراگیران و دانشجویان هم علم بیاموزند و هم کار بلد شوند، اما متأسفانه آن هدف با وجود شروع خوب و موفقیت چشمگیر در سالهای ابتدایی، بهخوبی ادامه نیافت که دلایل و چرایی این موضوع میتواند موضوع بررسی کارشناسی قرار گیرد. بهطور کلی این موضوع تحت تأثیر درون دادها و برون دادهایی است که بر بطن آن تأثیر میگذارند. برای مثال ماده 21 قانون افزایش بهرهوری بخش کشاورزی و منابع طبیعی، تصمیمگیری درباره تعیین رشته، ظرفیت و جنسیت رشتههای کشاورزی را به عهده وزارت جهاد کشاورزی بهعنوان متولی تأمین امنیت غذایی میگذارد، این در حالی است که مخاطب این تصمیم وزارت علوم و سایر سیستمهای آموزش عالی نظیر دانشگاه آزاد هستند که به راحتی حاضر به تمکین از ظرفیتهای اعلام شده نیستند که البته بررسی دلایل این اتفاق یا تناقض موجود در کلیت موضوع هدف بحث ما نیست. در هر حال واضح است که ماده 21 قانون افزایش بهرهوری بهعنوان یک ظرفیت قانونی از سال 89 تاکنون بهدرستی استفاده و پیادهسازی نشده است؛ قانونی که میتوانست تعداد خروجیهای دانشآموختگان را تاحدودی کنترل کند. بهنظر من و همانطور که قبلاً نیز اشاره کردم، باید نظام آموزشی را مانند یک موجود زنده تصور کرد که به تغییرات حساس بوده و باید بتواند با هر موقعیتی خود را سازگار کند. اکنون ظرفیتهای دانشگاهی ما در بخش کشاورزی، با آنچه که نیاز جامعه است، تطابق ندارد. رشتهها و سرفصلهای آموزشی نیز متناسب نبوده و در بیشتر رشتهها درست یا غلط از دورههای کاردانی تا حتی مقطع دکترا مشابه هم هستند. مباحث بین رشتهای نیز بهطور کلی مغفول ماندهاند. باید قبول کرد که امروزه بر خلاف دو دهه قبل، نیاز به هویت، خودشکوفایی و استقلال از مرزهای نیاز به کسب مدرک فراتر رفته، و جوان امروز داشتن شغل، توان کارآفرینی و مهارت تولید ثروت را به داشتن مدرک ترجیح میدهد. به عبارت دیگر او به آموزشهایی نیاز دارد که او را در کوتاهترین زمان به مهارتهای لازم برای راهاندازی یک کسب و کار واقعی، دائمی و اقتصادی تجهیز کند.
برویم داخل دانشگاه؛ معمولاً در دانشگاههای جهانی، پایاننامهها بر اساس نیازهای جامعه کلید میخورد، اما در ایران، تحقیقات و پژوهش، بدون در نظر گرفتن مسائل بومشناختی صورت گرفته و کاربردی نیست. حال پرسش اینجا است که دانشگاه ها باید چه شکلی به خود بگیرند تا متناسب با مسائل بومی، تولید علم کنند؟
رضاخانی: اتفاقاً این پرسش شما مرا به یاد خاطرهای انداخت که بد نیست در اینجا عنوان کنم. یکی از سرفصلهایی که در دانشگاه تدریس میکردم، پرورش گاو شیری بود. از معضلاتی که گاوداریها با آن درگیرند، تعداد دوشش در روز است؛ دو بار یا سه بار؟ از زمانی که یاد دارم، معمولاً بیشتر گاوداریهای ایران، سه بار دوشش را انجام میدادند. مقالات آمریکایی در این زمینه هم بر تأثیر سه بار دوشش نسبت به دو یا یک بار، در افزایش 15 تا 20 درصدی تولید شیر تأکید میکنند. اما در مقدمه همین مقاله عنوان شده بود که تا سال 2000 حدود 93 درصد گاوداریهای آمریکایی، دو بار دوشش هستند. در حالی که در ایران سه بار بوده و هست؛ بنابراین هر چند علم تولید شده در کشورهای پیشرفته، با فاصله به دست ما میرسد، اما همین هم درست و کامل کپیبرداری نمیشود و بدون اینکه به بومیسازی آن فکر کنیم، یک کپی چرک و کثیف از آن را به خورد دانشجو میدهیم. این نوع فرهنگ، در تحقیقات ما نیز رسوخ کرده و هنوز استادان ما برای به چنگ آوردن یک دانشجو با هم کلنجار میروند؛ بنابراین اینجا علم و دانش، در اولویت نیست، چه برسد به اینکه بومیسازی شود.
حسنی: امروز در دنیا نسل سوم دانشگاهها یا دانشگاههای کارآفرین با رسالتهای جدید مطرح هستند. هدف این نسل از دانشگاهها تجهیز دانشجویان به مهارتهای کارآفرینی یا به عبارت دیگر توسعه توان کارآفرینی آنها است. این دانشگاهها معتقدند علم و دانش نهتنها باید در اختیار افراد متقاضی مدرک قرار گیرد، بلکه باید هر کس دیگری نیز به آموزش دسترسی داشته باشد، چرا که انسان ذاتاً خواهان علم است. به همین دلیل جریان آزاد علم را ایجاد میکنند. برای مثال تعدادی از دانشگاههای مطرح دنیا استنفورد، پنسیلوانیا، جانهاپکینز و... سایتی را راهاندازی کرده اند که در آن جدیدترین مباحث علمی در قالب بستههای آموزشی چندرسانهای بهصورت کاملاً رایگان و بدون مرز در اختیار همه قرار گرفته است. یکی دیگر از ویژگیهای دانشگاههای کارآفرین، ایجاد زیرساختهای لازم برای نظیر مراکز کارآفرینی و اجرای رویدادهای لازم برای راه اندازی استارتاپهای تخصصی برای همگان است، اما آیا در ایران، بدون همراه داشتن کارت دانشجویی، به افراد اجازه ورود به دانشگاه یا استفاده از محتواهای آموزشی را میدهند؟ در حال حاضر بودجه بیشتر دانشگاهها که در واقع پیشانی ایجاد حرکت و نشاط علمی و تحقیقاتی هستند، از طرف دولت تأمین میشود؛ بنابراین تا زمانی که این نهادها از بودجه دولتی قطع امید نکنند، مطمئناً به جایی نرسیده و کارآفرین نخواهند بود. وضعیت اسفبار کشت و صنعتهایی که در زیرمجموعه دانشگاهها فعالیت میکنند، خود گویای همه چیز است. باید اعتراف کرد که ما هنوز روش درست علم آموزی و آموزش علمی، مبتنی بر ظرفیتها و اختصاصات جامعه را بومیسازی نکردهایم و یا شاید نمیشناسیم و نمیدانیم چگونه و برای پاسخ به چه نیازی باید نیروی متخصص ایرانی را تربیت کرد و تنها به ارائه مدرک، دل خوش کردهایم./
D-951022-01
V-951022-01
دیدگاه تان را بنویسید