سناریوهای ناتمام
بابک زمانی-متخصص مغز و اعصاب
شرق : اگرچه ماجراهای «سیانور» هنوز کاملا به تاریخ نپیوستهاند و هنوز کتابی باز بهشمار میروند، اما توجه به مسائل پرمناقشه سیاسی تاریخ معاصر نکتهای است مثبت و درخور ستایش. بهعلاوه اکتفانکردن به تاریخ و تدوین داستانی ترکیبی از تاریخ و قصه، خود تحسینبرانگیز است و به خودیخود نشانه درک بالاتری از سناریونویسی است. باشد که سایر ماجراهای مبهم و بسیار هیجانانگیز معاصر نظیر ماجرای «علی پهلوی» و «کاترین عدل»، ماجرای دزدی برادران «یزدی» از دفتر کمیته مرکزی حزب توده در آلمانشرقی، قتل تیمسار «افشارطوس» در غار تلو، ماجرای جاسوسی تیمسار «مقربی»؛ مهمترین جاسوس شوروی در اردوگاه غرب و... هم شاهد باشیم ماجراهایی که خود چون یک فیلم پرماجرا رخ دادهاند و سالهاست در انتظار سناریستی هستند که تنها دست ببرد و میوه رسیده را بچیند و شاید پیش از او رماننویسی که با رمانی پرفروش و پرهیجان لذت کتاب را در وانفسای سراسیمگی و شتابزدگی تلگرام و وایبر و فیسبوک به مذاق خواننده جوان بچشاند و در ضمن خمیرمایهای برای یک فیلم بزرگ پدید آورد، اما درباره داستان سیانور چند نکته را میتوان برشمرد:
اول؛ آن بخش غیرتاریخی سناریو؛ یعنی ارتباط افسر جوان با دختر چریک برای کسانی که آن روزها را به یاد دارند باورکردنی نیست و غیرواقعی مینماید و درعینحال نتوانسته آن بار دراماتیکی را که نویسنده میخواسته به یک داستان سیاسی بیفزاید. رابطه عاشقانه یک افسر شهربانی با یک چریک فراری و اسکان چریک ازسوی افسر که منجر به دستگیری افسر هم نشود، بسیار دور از ذهن است.
دوم؛ تصویر «تقی شهرام»، آن چهره کاریزماتیک ولو منفیای که رئیس زندان ساری را فریفت و فرار کرد و رفقای خود را قانع به قتل رفقایشان کرد، نیست. خانه تیمی او هم احتمالا شباهتی به اتاق ریاست یک رئیس باند که چهار، پنج نفر در آن همدیگر را ببینند و دستورات را دریافت کنند، نبوده و بسیار مخفی و غیرعلنی بوده است. داستان نتوانسته آن فضایی را که چریکها تنها با خراشی بر یک تیر چراغبرق زندهبودن خود را اطلاع میدادند، بهخوبی منتقل کند. نمایش تشریفات و چکهای اجرای یک قرار در خیابانهای شهر میتوانست تصویری هنرمندانه از جو سنگین و امنیتی آن سالها، ارائه دهد. داستان نتوانسته سهم زندگی چریکی و آن شیوه نگاه به زندگی و مبارزه را در جنایات «تقی شهرام» در کنار قدرتطلبی و خوی ذاتی او به نمایش بگذارد.
سوم؛ تغییر ایدئولوژی یک سازمان مخفی چریکی با تمام عواقب عظیمی که بهدنبال داشته، در داستان بسیار سرسری مطرح میشود و تعمق لازم در آن صورت نمیگیرد.
چهارم؛ سرگشتگی «لیلا زمردیان» که دستنوشتههایش هنوز باقی است، یک درماندگی عمیق فلسفی- اجتماعی است که خود میتواند موضوع یک داستان پرهیجان باشد؛ سرگشتگیای که اضافه بر وجه انفرادی، وجوه اجتماعی بسیار پررنگی دارد که تا همین امروز به حیات خود ادامه میدهند. احساسات «زمردیان» که احتمالا بارها قبل و بعد از او ازسوی افراد دیگری تجربه شده است، گلوگاهی است که از طریق آن میتوان در زمینههای آن رفتار خشونتآمیز با خود و دیگران و تناقضات آن با زلالی و پاکی عشق و زندگی اندیشید و با داستانی زیبا دیگران را هم به تفکر در آن واداشت. سرگشتگیای که «افلیا» در برابر قاتل پدرش، «هملت»، احساس کرد. ایکاش یک نفر توان نوشتن سناریویی را داشته باشد که سرگردانی «زمردیان» بین عشق زمینیاش، «مجید شریف» (عشقی که چون غنچه سرخی بر دیوار سیمانی ارتباطات سازمانی روییده بود) و آنچه وظیفه سازمانی نامیده میشد را بشکافد، آنسان که نیاز به افزودن یک داستان عشقی غیرواقعی وجود نداشته باشد.
پنجم؛ بازی بسیار درخشان «مهدی هاشمی» که آشکار است در جهت شکستن کلیشه مرسوم ساواکی بوده است، درنهایت در آفرینش یک شخصیت منسجم باورپذیر موفق نیست و از یک کلیشه به دام کلیشه دیگر؛ یعنی کلیشه رایج کارآگاه خبره آمریکایی درمیغلتد.
ششم؛ بسیاری از بینندگان فیلم یا خود از این موضوع تاریخی اطلاعاتی داشتهاند یا بستگان مسنترشان اطلاعاتی دادهاند، اما اگر این اطلاعات از پیش وجود نداشته باشد، این واقعه تاریخی، جایگاه آن در تاریخ معاصر، قبل و بعد از آن، از طریق این داستان قابل دسترسی نیست. قطعا این ماجرا مبنای داستانها و فیلمهای زیادی درباره این حادثه در آینده خواهد بود. تفکر در آنچه روی داده، هم برای نسل ما و هم برای نسلهای آینده دارای اهمیت است. چراکه تاریخ پس از آن نشان داد که نسل ما هنوز با خشونت و رفتار بیصبرانه و نهایتطلبانه بهطورکامل قطع رابطه نکرده است. بیتردید فیلمها و داستانهای آینده به مطالب گفتهشده توجه بیشتری خواهند کرد، اما درهرحال سیانور بهعنوان داستانی آغازگر در یاد خواهد ماند.
دیدگاه تان را بنویسید