٣ چالش فرهنگی ایران
شرق، ایران هم مانند بسیاری از کشورهای جهان، با مجموعهای از مشکلات و تهدیدات در وجوه مختلف روبهروست که به صورت مستمر و خزنده پیش میروند و میزان توجه و اعتنای ما برای رفع یا حل آنها به حدی نیست که بتواند در مهارشان مثمرثمر باشد. به نظر میرسد که اگر چنین رویهای در مواجهه با مشکلات اساسی کشور تغییری نکند، باید شاهد چالشهایی در سالهای پیشرو باشیم. معالوصف پیش از اشاره به چنین چالشهایی به نظر میرسد که بهتر است به خاستگاه آنها اشارهای داشته باشم: خاستگاه مشکلاتی که دیروز و امروز در کشور داشتهایم، کموبیش مشابه هم هستند، چراکه بخش عمدهای از آنها ریشه در مسائل فرهنگی ما دارند. دراینمیان یکی از خاستگاههای اصلی مشکلات ما که بنمایهای فرهنگی دارد، بیتوجهی یا کمتوجهی به «دوراندیشی» و «برنامهریزی» برای آینده است. ما ملتی هستیم که با اشعار و ضربالمثلهایی درباره غنیمتدانستن «دم» پرورش یافتهایم و کمتر به این فکر هستیم که برای آینده خود برنامهریزی درستی داشته باشیم. مصداقهای زیادی برای نبود دوراندیشی در فرهنگ ایرانیها هست که وجوه مشکلات امروز جامعه ما را برجستهتر میکنند. نمونهاش، مسئله بحران آب است. وضعیت ایران در حوزه آب به حدی مخاطرهآمیز است که میدانیم در سالهای نهچنداندور با بحرانی اساسی روبهرو خواهیم شد، اما هیچ برنامهریزی عمیق و ریشهای برای رفع این مشکل نداریم. در همین راستا، وضعیت محیطزیستی کشور هم در شرایط مطلوبی قرار ندارد و ما شاهد لطمات اقتصادی و انسانی فراوانی به کشور هستیم، اما دست روی دست گذاشتهایم تا بادها، دودِ بالای شهرها را با خود ببرند به جایی دیگر. در کنار این مصداقهای مشهود از نبود دوراندیشی، مصداقهای کمتر مشهودی هم از بیتوجهی ما به آینده وجود دارد که احتمالا همه آنها را میدانیم. دومین ضعف فرهنگی مورد توجه من در این نوشتار، «کماعتمادی» یا «بیاعتمادی» رواجیافته در جامعه است که به نظر میرسد ریشه در فرهنگ سنتی ما دارد و با ضربالمثلهایی چون «اول برادریات را اثبات کن، بعد ادعای ارث و میراث کن» خاستگاه خود را نشان میدهد. چنین جامعهای، اعتماد لازم به شهروندانش را روا نمیدارد و آنها را مجبور میکند که برای برخورداری از حقوق خود، خود را اثبات کنند. سوءظن حاکمان تاریخی هم که موضوع تازهای نیست و یادآور این نکته است که در فرهنگ ما حتی بیاعتمادی به نزدیکان هم وجود دارد و دامنه آن تا دولتهای معاصر نیز پیشروی کرده، آنهم به حدی که حالا در فرایندهای اداری، میان کارمندان و اربابرجوع هم بیاعتمادی حاکم است. بیاعتمادی سرمایه اجتماعی کشور را با خطر جدی مواجه کرده تا جایی که حتی در بحرانی همچون آب نیز نه مردم به مدیریت دولت بر منابع آب کشور اعتماد میکنند و نه دولت به مردم. یکی با زدن چاههای غیرمجاز بیاعتمادی خودش را به مدیریت دولتی منابع آب کشور نشان میدهد و یکی با گماردنِ خودش بر عرصه مدیریت منابع آب، مانع از ورود مردم به این حوزه میشود. به این دو مورد باید مقوله «بیاحترامی» را هم افزود. درست است که ایرانیها از قدیم مردمی تعارفی بودهاند، اما این تعارفات رایج هیچ ربطی به احترامهای لازم ندارد. این فرهنگ همانطور که از ردههای بالای دولتی به پایین دیده میشود، پژواکی از پایین به بالا هم دارد؛ بهعبارت دیگر نه صاحبمنصبان دولتی با شهروندان برخوردی احترامآمیز دارند و نه مردم با پیشقدمشدن در یافتن راهحل مشکلات کشور، احترام دولتها را بهجا میآورند. اگر این سه ضعف فرهنگی را بهعنوان اصلیترین مشکلات ریشهای کشور از من بپذیرید، میتوان آنها را آبشخور مشکلات و معضلات معاصر ایران در چند دهه اخیر و خطری برای آینده کشورمان دانست. مصداقها در این زمینه فراوان هستند؛ مثلا میتوان در حوزه اقتصادی، چالشهای محیط کسبوکار را ناشی از اعتمادنداشتن دولت به مردم دانست یا مثلا ریشه بیکاری را در عدم آیندهنگری مسئولان دید و چالشهای محیطزیستی را ناشی از هر سه عامل. در بُعد سیاسی هم مصائب فرهنگی یادشده، نمود جدی دارند، اگرچه ما در این حوزه با دو مخاطره بسیار جدی مواجه هستیم؛ اول) خشونت سیاسی و دوم) سازماننیافتگی سیاسی. این دو مخاطره، چالش اصلی رسیدنمان به شایستهسالاری در کشور است و تا زمانی که مجموعه این عوامل بهبود نیابند و کار ریشهای برای حل آنها از حوزه آموزش نسلهای جدید شروع نشود، نمیتوان نگرانِ مخاطرههای آینده آنها نبود.
دیدگاه تان را بنویسید