Iranian Agriculture News Agency

صدای زوزه اگزوز پیکان قدیمی، کابوس شب های روستا..!

سرقت های شبانه دغدغه ای شده بود برای دامداران و اهالی فولادمحله! دلهره و نگرانی آرامش و امنیت مردم را برهم زده و دزدی های احشام خواب مالکان را ربوده بود.

صدای زوزه اگزوز پیکان قدیمی، کابوس شب های روستا..!

رکنا: نیمه های شب گذشته بود که پیکانی قدیمی، تخت گاز روستا را ترک می کرد. صدای زوزه اگزوز خودرو سکوت سنگین منطقه را می شکست.

سرقت های شبانه دغدغه ای شده بود برای دامداران و اهالی فولادمحله! دلهره و نگرانی آرامش و امنیت مردم را برهم زده و دزدی های احشام خواب مالکان را ربوده بود.

پاسگاه انتظامی محل با تمام توان برای شناسایی سارقان شب های روستا در تلاش بود و تحقیقات محسوس و نامحسوس پلیس پایان نداشت.

اما سارق شب، کابوسی شده بود برای روستا!

هوا برفی بود و سرد،ماموران انتظامی سلاح و تجهیزات انتظامی را تحویل گرفتند و راهی منطقه شدند.
شش دانگ حواسشان به مراکز نگهداری احشام بود.بی تعارف! وضعیت ایمنی دامداری ها با وجود تذکرات و توصیه های پلیس، تعریف چندانی ندارد.
نیمه های شب گذشته بود که پیکانی قدیمی، تخت گاز روستا را ترک می کرد.
صدای زوزه اگزوز خودرو، سکوت سنگین منطقه را می شکست. با ایست پلیس، سواری پیکان ایستاد. راننده، مردی جوان که چهره ای آشفته و خسته دارد. رد پای موادمخدر روی صورتش پیداست و با ترس و وحشت سخن می گوید.
مدارک ماشینش کامل بود، قصد رفتن داشت که صدایی از صندوق عقب به گوش ماموران رسید.
گوسفندان دست و پا بسته محبوس در صندوق عقب همکاری لازم را با سارق شب های فولاد محله نکردند و دست دزد احشام رو شد.
راننده پیکان در بازجویی ها، پدر پیرش را مالک گوسفندان معرفی می کرد. پدر متهم با حضور در پاسگاه، اظهار بی اطلاعی کرد و گفت: از پسرم خبری ندارم، او یک سال و نیم است که در شرکتی در سمنان کار می کند.
پیرمرد بیچاره نمی دانست، عصای دوران پیری اش، شده کابوس مردم روستا راننده پیکان که از روی پدرش شرمنده و خجالت زده شده بود، به سرقت های متعدد احشام در منطقه اعتراف کرد. مرد جوان می گفت حدود 66 ماه قبل در شرکتی در سمنان مشغول به کار بودم که به دلیل اعتیادم به مواد مخدر از کار اخراج شدم. بیکاری، فشارهای زندگی و اقساط بانکی راهی جز سرقت برایم نگذاشت.
ای کاش برای نخستین بار و در شب نشینی دوستانه، لب به موادمخدر نمی زدم. اعتیاد آبرویم را برد، کارم را گرفت و پدرم را شرمنده ساخت.
متهم را دستبند به دست بردند و من همچنان خیره چشمان لرزان پدر پیرش بودم. پیرمردی که نای ایستادن و قدم زدن نداشت و از نتیجه یک عمر زندگی، شرمنده بود.
انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید