Iranian Agriculture News Agency

عصر اطلاعات، پایان هزاره، کتابی که مورد غفلت قرار گرفت

پیش‌بینی کاستلز از مهاجرت روستاییان در آغاز هزاره/ میزان مهاجرت نشان‌دهنده سطح نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌ها است/ بحران کشاورزی آفریقا ناشی از تأکید بیش از حد بر تولید معطوف به صادرات

چاپ نخست کتاب سه جلدی عصر اطلاعات نوشته مانول کاستلز با ویراستاری ارشد دکتر علی پایا، و ترجمه احد علیقلیان و افشن خاکباز توسط انتشارات طرح نو در سال 1380 منتشر شد. این کتاب در پایان قرن بیستم (1999) پا به عرصه فرهنگ گذاشت و شاید بعد از کتاب "کاپیتال" اثر جاودانه کارل مارکس در قرن نوزدهم، کتاب مذکور ماندگارترین کتابی باشد که در زمینه‌های اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی به رشته تحریر درآمده است.

پیش‌بینی کاستلز از مهاجرت روستاییان در آغاز هزاره/ میزان مهاجرت نشان‌دهنده سطح نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌ها است/ بحران کشاورزی آفریقا ناشی از تأکید بیش از حد بر تولید معطوف به صادرات

خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - وحید اسلام زاده

چاپ نخست کتاب سه جلدی عصر اطلاعات نوشته مانول کاستلز با ویراستاری ارشد دکتر علی پایا، و ترجمه احد علیقلیان و افشن خاکباز توسط انتشارات طرح نو در سال 1380 منتشر شد. این کتاب در پایان قرن بیستم (1999) پا به عرصه فرهنگ گذاشت و شاید بعد از کتاب "کاپیتال" اثر جاودانه کارل مارکس در قرن نوزدهم، کتاب مذکور ماندگارترین کتابی باشد که در زمینه های اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی به رشته تحریر درآمده است. به همین دلیل هم بود که در مراکز آکادمیک پراعتبار جهانی استاد استادان لقب گرفت. با این همه در ارتباط با سه گانه او، تلاش کرده ام به 2 فصل از جلد دوم و سوم این کتاب بپردازم که به کار مخاطبان خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) می آید، خوشبختانه فروش این کتاب در ایران بسیار چشمگیر بود و جالب است بدانیم، با وجود این که می گویند سرانه مطالعه کتاب در ایران بسیار کم است، اما با فروش بسیار خوب این کتاب، تا اندازه ای هم مشخص شده است که مردم ایران کتاب خوب را هم می شناسند.

در گزارش حاضر فصل سوم از جلد دوم و فصل دوم از جلد سوم کتاب مورد بررسی قرار گرفته است. فصل 3 از جلد دوم: خود را سبز ساختن: نهضت محیط زیست؛ فصل 2 از جلد سوم: ظهور جهان چهارم: سرمایه داری اطلاعاتی، فقر و حذف اجتماعی نام دارد. علت انتخاب فصل سوم از جلد دوم مشخص است، زیرا کاستلز محیط زیست را مورد بحث قرار می دهد و مباحثی را مطرح می کند که شاید برای ما ایرانیان دوستدار محیط زیست بسیار مفید باشد. در فصل دوم جلد سوم به بحث توسعه، در ادامه فقر، حذف اجتماعی و نابرابری و کشاورزی عقب مانده اختصاص دارد که بسیاری از مباحث کاستلز در این فصل با شرایط کنونی کشور ما همخوان است. به هر روی اگر همان زمان به داده و تحلیل های آن کتاب به ویژه از سال های 84 تا 92 توجه جدی شده بود، و برنامه چهارم در دولت های نهم و دهم به درستی مورد توجه واقع می شد، امروز در حوزه مهاجرت روستایی، و کشاورزی در این وضعیت قرار نداشتیم. این گزارش از نظرتان می گذرد:

فصل 3 از جلد دوم: خود را سبز ساختن: نهضت محیط زیست:

کاستلز در این فصل با توجه به پیامدهای صنعتی شدن افسار گسیخته تاکید می کند که "نهضت های محیط زیستی در ربع پایانی قرن بیستم به اوج می رسند و بیشتر از پیش مورد توجه قرار می گیرند." او می گوید که 80 درصد از امریکایی ها و بیش از دو سوم اروپایی ها طرفدار محیط زیست شده اند. حتی سیاستمداران و احزابی که در برنامه های انتخابی شان از محیط زیست نمی گفتند برای پیروزی دچار مشکل می شدند. همچنین دولت ها و موسسه های بین المللی نیز برنامه های متعددی برای حفظ طبیعت، ارتقای کیفیت زندگی، و نهایتاً، نجات کرۀ زمین در بلندمدت و نجات نسل کنونی در کوتاه مدت ایجاد کرده اند.

کاستلز می گوید که نهضت محیط زیست به لحاظ ترکیب نیروهایش ناهمگون است و در هر کشور و فرهنگ چنان صور متنوعی دارد که به دشواری می توان آن را نهضت واحدی دانست. وی تاکید می کند که "محیط زیست گرایی براستی یکی از نهضتهای اجتماعی بزرگ در زمان ماست زیرا توانسته است جنبش های اجتماعی گوناگونی را تحت لوای عدالت محیط زیستی گردهم آورد."

ناهمخوانی های خلاق؛ محیط زیست گرایی: سنخ شناسی:

کاستلز می نویسد: "ناهمخوانی و تنوع نظریه و عمل است که مشخص کنندۀ محیط زیست گرایی به عنوان شکل نوینی از نهضت اجتماعی فراگیر، شبکه ای، چندشکلی و نامتمرکز است. منظور من از محیط زیست گرایی تمامی صور رفتار جمعی است که در گفتار و عمل خود، تصحیح و اصلاح روابط مخرب کنش بشری و محیط طبیعی را هدف گرفته است که در تضاد با منطق نهادی و ساختاری مسلط و رایج قرار می گیرد. در رهیافت جامعه شناختی من، اکولوژی به معنای مجموعه عقاید، نظرینه ها و برنامه هایی است که نوع بشر را جزیی از اکوسیستم وسیع تر در نظر می گیرد و خواهان حفظ تعادل سیستم در چشم اندازی تکاملی و پویا است. از نظر من، محیط زیست گرایی یعنی اکولوژی در عمل، و اکولوژی یعنی محیط زیست گرایی در لباس نظرینه."

همانطورکه ملاحظه کردید بحث کاستلز به دو بخش تقسیم می شود: محیط زیست گرایی و اکولوژی.

وی برای محیط زیست گرایی پنج سنخ را در نظر می گیرد: 1- حفظ طبیعت و صور مختلف آن؛ 2- دفاع از فضای ملکی (در حیاط خلوت من نه!)؛ 3- فرهنگ متعارض اکولوژی ژرف (اول زمین! اکوفمینیسم)؛ 4- سیاره را نجات دهید (صلح سبز)؛ 5- سیاست سبز.

معنای سبز شدن: مسائل جامعه و چالش اکولوژیست ها:

حفظ طبیعت، تلاش برای بهبود کیفیت محیط زیست و رهیافت اکولوژیک به زندگی، اندیشه هایی متعلق به قرن نوزدهم هستند که مدت های مدید تنها برای نخبگان روشنفکر کشورهای مسلط مطرح بوده اند. کاستلز پرسش مهمی را مطرح می کند: "چرا اندیشه های زیست بوم شناختی ناگهان در چمن زاران خشک و بی معنایی های دنیای ما شعله ور شد؟" او معتقد است که بین مضامینی که نهضت محیط زیست پیش می کشد و ابعاد بنیادی ساختار جدید اجتماعی، یعنی جامعۀ شبکه ای، تناسب مستقیمی برقرار است.

علم و تکنولوژی ابزارها و اهداف اساسی اقتصاد و جامعه هستند؛ تغییر شکل دادن فضا و مکان؛ تغییر شکل دادن زمان؛ مقهور شدن هویت فرهنگی به وسیلۀ جریان های انتزاعی و جهانی ثروت، قدرت و اطلاعات که از طریق شبکه های رسانه های جمعی مَجاز واقعی را برمی سازند.

کاستلز با پذیرش خطر ساده انگاری، خطوط اصلی گفتمان موجود در نهضت محیط زیست را در چهار موضوع عمده جمع بندی کرده است:

1- پیوندی ژرف اما مبهم با علم و تکنولوژی: محیط زیست گرایی، نهضتی مبتنی بر علم است. این علم گاهی شر است، با این حال دستکم تظاهر می کند که می داند چه بر سر طبیعت و انسان ها می آید و حقیقت پنهان در پشت منافع صنعت گرایی، سرمایه داری و فن سالاری و دیوانسالاری را آشکار می سازد.

2- مبارزه برای تغییر شکل ساختاری به معنای مبارزه برای بازتعریف تاریخی دو جلوۀ بنیادی و مادی جامعه: زمان و مکان: فضای مکان ها، کنش متقابل اجتماعی و سازمان نهادی را ارجح می داند و مبتنی بر مجاورت فیزیکی است. جدایی بین دو منطق مکانی مذکور مکانیسم بنیادین سلطه در جوامع ما است. زیرا این جدایی هستۀ فرایندهای اقتصادی، نمادین و سیاسی را از حوزه برساختن معانی اجتماعی و حوزۀ اعمال کنترل سیاسی خارج می سازد. بنابراین تأکید اکولوژیست ها بر محلیت و کنترل مردم روی فضاهای زیستی شان، چالشی با لایه های زیرین نظام جدید قدرت است.

3- به موازات مکان، کنترل بر زمان نیز در جامعۀ شبکه ای در معرض خطر قرار می گیرد و احتمالاً نهضت محیط زیست مهمترین کنشگری است که طرح نو و انقلابی برای زمانمندی درمی اندازد: این موضوع همانقدر که اهمیت دارد، پیچیده نیز هست: زمان ساعتی، زمان بی زمانی، زمان نجومی. در این سه زمان، زمان نجومی رابطۀ بین انسان و طبیعت رابطه ای بسیار بلندمدت و تکاملی است. این رابطه به قبل از تاریخ بشر بازمی گردد و تا آینده ای کاملاً نامعین امتداد می یابد. ما برای درآمیختن با خویشتن کیهانی مان، در وهلۀ اول نیازمند تغییر دادن مفهوم زمان و حس کردن "زمان نجومی" هستیم که در زندگی ما جریان دارد. باید انرژی ستارگان را در جریان خون مان حس کنیم و تصور کنیم که امواج اندیشه های ما به صورتی بی پایان با اقیانوس های نامتناهی تمامی صور مادۀ زنده درهم می آمیزد. به بیانی بسیار مستقیم و شخصی، زمان نجومی به معنای سنجیدن زندگی مان با زندگی فرزندانمان و با زندگی فرزندان فرزندان فرزندانمان است.

4- فرهنگ سبز در مجاز واقعی: ما باید یاد بگیریم که فکر و عمل ما از اعماق قلبمان مایه گیرد، پیوندهای میان همۀ موجودات زنده را بازشناسیم، و به هر یک از رشته های شبکۀ وسیع زندگی احترام بگذاریم. این یک دیدگاه معنوی است و بنیان تمامی سیاست های سبز است. سیاست سبز ما را ملزم می کند در عین حال هم مهربان و ملایم و هم تندخو و ویرانگر باشیم.

محیط زیست گرایی در میدان عمل: ارتباط با اذهان، مهار سرمایه، مطالبه از دولت، همگامی با رسانه ها:

کاستلز می گوید "قسمت اعظم موفقیت نهضت محیط زیست از این واقعیت ناشی می شود که این نهضت، بیش از هر نیروی اجتماعی دیگری، به بهترین نحو قادر به سازگاری با شرایط ارتباطات و تجهیز و بسیج در پارادایم نوین تکنولوژیکی بوده است. محیط زیست گرایان در استفاده از تکنولوژی های ارتباطی مانند اینترنت پیشرو بوده اند و آن ها را به عنوان ابزارهای سازماندهی و بسیج به کار گرفته اند."

او تاکید می کند که "محیط زیست گرایی صرفاً یک نهضت آگاهی بخش نیست. این نهضت از همان آغاز توجه خود را به تأثیرگذاری بر نحوۀ حکومت و قانونگذاری معطوف کرده است. در واقع سازمان های محیط زیستی تلاش های خود را وقف فشار و چانه زنی برای تصویب قوانین و حمایت یا مخالفت با کاندیداهای سیاسی برمبنای موضع آن ها در قبال مسائل خاص کرده اند. در برخی کشورها به خصوص در اروپا محیط زیست گرایان وارد عرصۀ رقابت سیاسی شده اند و با موفقیت نسبی توانسته اند نامزدهای خود را به برخی مناصب برسانند."

کاستلز در ادامه می گوید که "روی هم رفته همراه با رشد خارق العادۀ سازمان ها و نفوذ و آگاهی محیط زیستی، این نهضت به طور فزاینده ای از نظر اجتماعی و موضوعی تنوع می یابد و از هیأت های مدیرۀ شرکت ها به پس کوچه های حاشیه ای پاد - فرهنگ ها می رسد و از آن جا وارد ساختمان پارلمان ها و اداره های شهری می شود."

عدالت محیط زیستی: جبهۀ تازه اکولوژیست ها:

کاستلز می نویسد که "از دهۀ 60 به بعد محیط زیست گرایی دیگر صرفاً دلمشغول تماشای پرندگان، نجات جنگلها و پاکیزه سازی هوا نبوده است. اقداماتی علیه دفع زباله های سمی، حقوق مصرف کنندگان، اعتراض های ضدهسته ای، فمینیسم، و شماری از مسائل دیگر با دفاع از طبیعت ترکیب شده اند تا ریشه های این نهضت را در گسترۀ چشم انداز وسیعی از دعاوی و حق طلبی ها جای دهند. حتی گرایش های پاد - فرهنگیانه ای مثل مدیتیشن و مراقبۀ آیین دوران نو و نوالحادگرایی در دهۀ 70 و 80 به دیگر عناصر نهضت محیط زیست افزوده شد."

کاستلز در ادامه با اشاره به این که "در دهۀ 90 در حالی که برخی از مسائل اصلی مثل صلح و اعتراض ضد هسته ای تا اندازه ای به دلیل موفقیت اعتراض ها، و تا حدی به علت پایان یافتن جنگ سرد، به حاشیه رانده شده اند" می نویسد: "اما مسائل اجتماعی متعددی به صورت بخشی از یک نهضت محیط زیست درآمده اند؛ نهضتی که روز به روز متنوع تر می شود. گروه های زنان نشان داده اند که ادارۀ زندگی روزمره عمدتاً با آنان است، بیشتر در معرض پیامدهای ناخوشایند آلودگی، نزول کیفیت تأسیسات عمومی، و توسعۀ افسارگسیخته قرار دارند. در سراسر دنیا به کرات اثبات شده است که فقر یکی از علتهای تخریب محیط زیست، از آتش سوزی جنگلها گرفته تا آلودگی رودخانه ها، دریاچه ها، و اقیانوسها و بیدادگری بیماریهای مسری است."

بدین ترتیب، مفهوم عدالت محیط زیستی بعنوان مفهوم فراگیری که مؤید ارزش بهره مندی از حیات در تمامی صور آن است و در برابر منافع ثروت، قدرت و تکنولوژی قرار می گیرد، تدریجاً اذهان و سیاست ها را تسخیر می کند و بدین سان نهضت محیط زیست وارد مرحلۀ جدیدی از تحول خود می شود.

فصل 2 از جلد سوم؛ ظهور جهان چهارم: به سوی جهانی قطبی و حذف اجتماعی:

در این فصل کاستلز به نابرابری، کسب نابرابر ثروت (درآمد و دارایی ها) توسط افراد و گروه های اجتماعی مختلف اشاره دارد. لازم به یادآوری است که در این فصل کشورهای مورد اشاره کاستلز اغلب کشورهای آفریقایی، امریکایی هستند. نکته مهم در این فصل برای کاستلز این است که "ظهور اطلاعات گرایی در پایان هزاره با افزایش نابرابری و حذف اجتماعی در سراسر جهان درهم تنیده است." کاستلز معتقد است که "نقطه میانگین، پیام نیست"! یعنی اگر در کشورهای درحال توسعه یا جهان سوم و چهارم برخی آمارهای تغذیه و بهداشت و کار و مسکن و... بهتر شده است، اما این میانگین نه تنها مشکلی از فقر این مردمان نمی کاهد، بلکه فقر آن ها را نیز پنهان می دارد. در جهان سوم و چهارم تغذیه برای تعداد اندکی بهبودیافته است. هنوز مسکن عده زیادی از مردم را در بدترین شرایط ممکن قرار می دهد.

در این بخش کاستلز گویی سرنوشت ما در ایران را نیز مورد پیش بینی قرار می دهد؛ او به فقر روستایی، یعنی همانی که باعث مهاجرت گسترده به شهر شده، اشاره می کند. به همین دلیل لازم است در ارزیابی پویایی اجتماعی اطلاعات گرایی، بین فرایندهای متعدد ایجاد تمایز اجتماعی تفاوت قائل شویم؛ از سویی نابرابری، قطبی شدن، فقر و بینوایی همگی به حوزۀ روابط توزیع - مصرف یا سطوح متفاوت کسب ثروت که با تلاش جمعی تولید می شود ارتباط دارد. از سویی دیگر فردی شدن کار، استثمار مفرط کارگران، حذف اجتماعی و پیوند منحط ویژگی های چهار فرایند خاص در مناسبات تولید هستند.

از نظر کاستلز چهار فرآیند مذکور موجب حذف اجتماعی می شوند؛ و "حذف اجتماعی فرایندی است که به موجب آن برخی افراد و گروه ها به گونه ای منظم از دستیابی به سمت هایی محروم می شوند. این سمت ها به آنان امکان می دهد در چارچوب استانداردهای اجتماعی که از نهادها و ارزش های هر متن خاص شکل گرفته است، از زندگی مستقلی برخوردار باشد. در نظام سرمایه داری حذف اجتماعی، حق انتخاب کار را از افراد سلب می کند. به این نکته توجه داشته باشید که حذف اجتماعی یک فرایند است نه یک وضعیت!"

این وضعیت سبب می شود که کاستلز نتیجه بگیرد حذف اجتماعی خود منجر به مهاجرت گسترده از روستا به شهر می شود: "یکی از علل سطح نابرابری درآمد در مناطقه عمده جهان (که کشور ما را نیز شامل می شود) میزان مهاجرت از روستاها به شهرهاست. نابرابری در کشورهای مختلف، متفاوت است، علت این تفاوت میزان متفاوت مهاجرت از روستاها به شهرهاست. در هر کشوری که میزان مهاجرت بیشتر باشد، میزان سطح نابرابری نیز افزایش می یابد. چراکه عامل اصلی در نابرابری توزیع درآمدها، تفاوت شدید در سطح درآمد مناطق روستایی و مناطق شهری است که حتی دلیل فقر گسترده در مناطق شهری نیز هست."

سازمان ملل در سال 1990 درصد جمعیتی که در آفریقای زیرخط صحرا، زیرخط فقر بودند 54.4 درصد بود، در حالی که در سال 1985، 53.5 درصد بود؛ یا در آمریکای لاتین در 85، 23 درصد بود و در 90 به 27.8 درصد افزایش یافت؛ اما در جنوب آسیا از 61.6 درصد به 59 درصد و در شرق و جنوب شرقی آسیا (بدون در نظر گرفتن چین) از15.7 به 14.7 درصد کاهش یافت. نکته مهم این است که بیشترین درصد فقر در مناطق روستایی است: در برزیل 66 درصد، در پرو 72 درصد، در مکزیک 43 درصد، در فیلیپین 54 درصد.

کاستلز می گوید "در دهه های 70 و 80 با وجود آن که اقتصاد جهان پویا بود اما از کشورهای آفریقایی به کشورهای دیگر محصولات یا به شکل خام یا در نهایت 2 نوع محصول کشاورزی (قهوه و کاکائو) صادر می شد. آفریقا در سال 1950، 3 درصد صادرات داشت و در 1990، این میزان به 1.1 درصد رسید. از دهه 1970 قیمت مواد اولیه و خام کاهش یافت و سیر قهقرایی کشورهای آفریقایی شروع شد. بازارهای داخلی ضعیف نتوانستند در برابر فرایند صنعتی شدن که با هدف جایگزین ساختن واردات و حتی تولید کشاورزی برای بازارهای داخلی انجام می گیرد مقاومت کنند... تولید کشاورزی از رشد 3 درصدی جمعیت عقب مانده است. بنابراین، از اوایل دهۀ 1980، واردات مواد غذایی هر سال 10 درصد افزایش یافته است. از سال 1973، سرعت رشد اقتصاد آفریقا در زمینه کشاورزی، صنعت، و خدمات همواره از سایر مناطق جهان کمتر بوده است."

کاستلز در ادامه اضافه می کند که "در اکثر کشورهای مذکور، در نتیجۀ تبدیل شدن کشاورزی داخلی به کشاورزی معطوف به صادرات و کاشت محصولات ویژه ای که مشتریان نقد دارد و در تلاش نومیدانه برای فروش در بازارهای بین المللی، گرفتار بحران شده است."

دولت غارتگر:

در آفریقا باید بین مواجب خواری و حکومت چپاولگر تفاوت گذاشت. کاستلز بر روی حکومت های چپاولگر در آفریقا تمرکز دارد و سه پیامد مهم برای این نوع حکومت در نظر می گیرد: نخست اینکه هرگونه منابعی، از منابع بین المللی گرفته تا صنایع داخلی، که وارد این اقتصادهای دولتی می شود، براساس منطق انباشت فردی که عمدتاً ارتباطی به اقتصاد کشور ندارد پردازش می شود. آنچه از نظر توسعۀ اقتصادی و ثبات سیاسی کشور بی معنا به نظر می رسد از دیدگاه حاکمان این کشورها بسیار معنادار است. دوم این که دسترسی به قدرت دولتی در حکم دسترسی به ثروت و منابع ثروت های آینده است. در نتیجه، الگویی از رویارویی های خشونت بار و اتحادهای ناپایدار بین جناح های سیاسی مختلف شکل می گیرد که برای کسب موقعیت چپاول با یکدیگر رقابت می کنند. این وضعیت در نهایت به بی ثباتی نهادهای دولتی، و نقش تعیین کننده ارتش در بیشتر کشورهای آفریقایی می انجامد. سوم این که حمایت سیاسی پیرامون شبکه های مریدپروری شکل می گیرد که قدرتمداران را با بخش هایی از جمعیت مربوط می سازند. از آن جاکه بخش اعظم ثروت کشور در دستان نخبگان سیاسی - نظامی و دیوانسالاران است، مردم برای این که از توزیع مشاغل، خدمات و الطاف و مراحم ناچیز قدرتمداران در تمامی سطح دولت، از سازمان های بین المللی گرفته تا کمک های دولت های محلی، محروم نمانند، باید به این زنجیرۀ حمایتی متصل شوند. در این نظام حمایتی، نخبگان مختلفی که در سطوح مختلف دولت قرار دارند و در نهایت به رأس قدرت دولتی مرتبط هستند، به حساب گری ها و تدابیر پیچیده دست می یازند: یعنی چگونه می توان با کمترین منابع بیشترین حمایت را به دست آورد و مریدان خود را تقویت کرد. آمیزه ای از معیارها که قومیت، بوم پایی ( Territoriality ) و اقتصاد را دربرمی گیرد به تشکیل شبکه هایی با هندسۀ متغیر که سیاست های واقعی را در بیشتر نقاط آفریقا تشکیل می دهند، کمک می کند.

هویت قومی، جهانی شدن اقتصاد و تشکیل دولت در آفریقا:

کاستلز معتقد است که از نظر توالی تاریخی، در دهۀ 1960، آفریقا "شروع بدی داشت." این شروع بد منجر به آن شد که به نظر کاستلز "در دهۀ 70، در متن بحران و تجدید ساختار سرمایه داری جهانی، مدل توسعۀ آفریقا که در پایان آن دهه نیازمند کمک وام دهندگان خارجی و نهادهای بین المللی بود شکست خورد. در دهۀ 80، بار بدهی ها و برنامه های اصلاح ساختار که به عنوان شرط اعطای وام های بین المللی بر آفریقا تحمیل شده بود، اقتصاد این کشورها را از کار انداخت، جوامع را فقیر کرد، و به بی ثباتی دولت ها انجامید."

او تاکید می کند که "در دهۀ 60 سیاست هایی که به سوی صادرات کشاورزی و صنعتی شدن مستقل گرایش داشت به نابودی اقتصاد دهقانی داخلی و بخش اعظم زیربنای معیشتی مردم کمک کرد." بر این اساس از نظر او "برنامه های اصلاح ساختار که توسط صندوق بین المللی پول و بانک جهانی توصیه و تحمیل می شد، شرایط اجتماعی را وخیم تر کرد و در همان حال در ایجاد پویایی اقتصادی نیز به طور کل ناموفق بود. این برنامه ها بر کوچک کردن دولت و تشویق صادارات کالاهای اساسی تأکید داشتند. این هدف دوم، به طورعام در شرایط اقتصادی و تکنولوژیک امروزین جهان به معنای شرط بندی روی اسب بازنده است، و به طور خاص با توجه به استمرار سیاست کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاری های اقتصادی در زمینه حمایت از تولیدات کشاورزی داخلی پیشنهادی غیرواقع بینانه به شمار" می آمد.

فاجعه آفریقا:

در این بخش کاستلز نحوه نابودی جنگل ها و مزارع و اقتصاد آفریقا را در سه بخش مطرح می کند. او می گوید که "هزینۀ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این تلاش نافرجام برای جهانی شدن اقتصادهای آفریقایی، بدون اطلاعاتی شدن جوامع آن ها، را می توان با سه استدلال و یک پیامد گسترده نشان داد: تباهی اکثریت مردم آفریقا. نخست بازارهای رسمی نیروی کار شهری جذب نیروی کار را متوقف کردند و این امر به افزایش چشمگیر بیکاری و اشتغال ناکافی انجامید که به افزایش میزان فقر منجر شد. در کشورهای آفریقایی زیرخط صحرا، از سال 1975 تا 1990، نرخ بیکاری در شهرها دوبرابر شد و از 10 درصد به 20 درصد افزایش یافت. اشتغال در بخش مدرن، و به ویژه در بخش دولتی، ثابت ماند یا کاهش پیدا کرد."

از نظر او در زمان انتشار کتاب به عنوان مرحله دوم بحث اش" این که سرانۀ تولید کشاورزی و به ویژه محصولات غذایی آفریقا در دهۀ اخیر به نحو چشمگیری کاهش یافته است که کشورهای بسیاری را در برابر قحظی و بیماری های همه گیر در هنگام خشکسالی، جنگ یا فجایع دیگر آسیب پذیر ساخته است. به نظر می رسد بحران کشاورزی ناشی از تاکید بیش از حد بر تولید معطوف به صادرات و دستیابی به تکنولوژی ها یا خطوط تولید است که بنابه توصیه های نادرست صورت گرفته و برای شرایط زیست محیطی و اقتصادی کشور مناسب نیست. برای نمونه، در آفریقای غربی، شرکت های خارجی جنگلداری بر جایگزین کردن اقاقیا با درختان بومی پافشاری می کردند و چندسال طول کشید تا متوجه شدند اقاقیا به آب و مراقبت کمتری احتیاج دارد و علاوه بر این در فصل های خشک به تغذیۀ بزها و گوسفندان کمک می کند، و آن گاه درتصمیم خود تجدیدنظر کردند."

او سومین گرایش اصلی در تغییر اجتماعی و اقتصادی آفریقا را برهم ریختن نظم تولید و زندگی ذکر می کند و می نویسد: "برهم ریختن نظم تولید و زندگی که از فروپاشی کشور ناشی می شد، الگوی خشونت، غارت، جنگ های داخلی، راهزنی، و قتل عام که اکثریت بزرگی از کشورهای آفریقایی را در دهه های 80 و 90 مبتلا ساخت. میلیون ها نفر را از شهرها و دهکده های شان بیرون راند، اقتصاد مناطق و کشورها را ویران کرد و بخش اعظم ظرفیت نهادی برای مدیریت بحران ها و بازسازی بنیان های مادی زندگی را از میان برد."

از نظر او "فقر شهری، بحران کشاورزی به ویژه کشاورزی معیشتی، فروپاشی نهادها، خشونت گسترده، و حرکت های جمعیت های بزرگ دست به دست هم داده و همان طورکه گزارش توسعۀ انسانی سازمان ملل در سال 1996 نشان می دهد، شرایط زندگی اکثر مردم آفریقا را در دهه گذشته به میزان چشمگیری بدتر کرده است."

او در ادامه تاکید می کند که "از اواسط دهۀ 1970 با کاهش مشاغل بخش های کشاورزی، حمل و نقل، معدنکاوی، و تولید صنعتی، در مجموع اشتغال، روند نزولی داشته است. از سال 1989 تا 1992، کل اشتغال در بخش های غیرکشاورزی اقتصاد 4.8 درصد کاهش یافت که برابر با از دست رفتن 286 هزار شغل است، و تنها بخش دولتی دارای رشد مثبت بود."

این فصل از کتاب کاستلز می تواند ارایه دهنده تجربه های خوبی از آفریقا باشد و همچنین هشدار مناسبی برای کشور ما، که اگر با برنامه های موجود پیش برویم دست آخر به نتایج همین فصل از کتاب می رسیم.

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید