Iranian Agriculture News Agency

گفت وگو با دکتر شهروز فروتن کیا؛ پژوهشگر و مدرس جامعه شناسی محیط زیست

تحقیر محیط زیست در عصر روشنگری/ محیط زیست چگونه به حوزه نظریه ها راه یافت؟/ آیا مشکلات زیست محیطی بر اساس آسیب های بالقوه شان رتبه بندی می شوند؟

شهروز فروتن کیا دکترای علوم اجتماعی- جامعه شناسی توسعه روستایی از دانشگاه تهران است. وی هم اکنون عضو انجمن جامعه شناسی ایران و عضو کارگروه توسعه و منابع ملّی مؤسسه اندیشه و پژوهش طرح هزاره پاسارگاد است.

تحقیر محیط زیست در عصر روشنگری/ محیط زیست چگونه به حوزه نظریه ها راه یافت؟/ آیا مشکلات زیست محیطی بر اساس آسیب های بالقوه شان رتبه بندی می شوند؟

خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) - وحید اسلام‌زاده:

شهروز فروتن کیا دکترای علوم اجتماعی- جامعه شناسی توسعه روستایی از دانشگاه تهران است. وی هم اکنون عضو انجمن جامعه شناسی ایران و عضو کارگروه توسعه و منابع ملّی مؤسسه اندیشه و پژوهش طرح هزاره پاسارگاد است. دکتر فروتن کیا با همکاری دکتر عبدالرضا نواح کتاب جامعه شناسی محیط زیست را تألیف کرده است. در این گفت وگو دکتر فروتن کیا مباحث جدیدی در رابطه با محیط زیست مطرح کرده است. فروتن کیا، در گفت و گوی حاضر شیوه های رسیدن به فرامادی گرایی در نگرش اینگلهارت، نگاه برساخت گرایان به محیط زیست، اکوفمینیست ها و اکوسوسیالیست ها در باره محیط زیست می پردازد و اولویت های هر یک از دیدگاه های مذکور در باره محزط زیست را بیان می کند.

************


محیط زیست و ارزش های فرامادی؛ بحث جدیدی است که اگر اشتباه نکنم اولین بار توسط "رونالد اینگلهارت" مطرح شده است. لطفاً در این رابطه برایمان توضیح دهید.؟

با ظهور شواهدی مبنی بر تغییر در ارزش های اساسی که در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی از دهۀ 1960 آغاز شد، ارزش های مادی شروع به جایگزین‌شدن توسط چیزی شده بودند که ارزش های فرامادی نامیده می شد. این تغییر به اصطلاحات مادی گرایی و فرامادی گرایی مفهوم‌سازی شد. مؤلفۀ مرکزی ارزش های فرامدرن، فرامادی گرایی است. اصطلاح فرامادی گرایی اشاره به مجموعه ای از اهداف دارد که بعد از رسیدن مردم به امنیت مادی، بر آن ها تأکید می شود. چراکه آن ها به امنیت مادی رسیده اند. ظهور فرامادی گرایی، نمایانگر وارونگی و معکوس‌شدن دیدگاه ها نیست، بلکه صرفاً یک تغییر در اولویت‌هاست. فرامادی گرایان برای امنیت مادی و اقتصادی ارزش منفی قائل نیستند؛ بلکه همانند افراد دیگر برای آن ها ارزش مثبتی نیز قائل هستند. اما آن ها برخلاف مادی‌گرایان، اولویت بیشتری به ابراز وجود و کیفیت زندگی می دهند. اینگلهارت، عضو پیشرو این دیدگاه، می گوید که ارزش های مردم غرب از تأکید زیاد بر رفاه مادی و امنیت جانی، به تأکید بیشتر بر کیفیت زندگی تغییر کرده است. به نظر اینگلهارت حس زیبایی طلبی کم و بیش جهانی است، اما مردم گرسنه، بیشتر به دنبال غذا هستند، تا رضایت زیبایی شناختی. اینگلهارت دلیل اصلی این تحول در جوامع غربی را امنیت اقتصادی و جانی بی سابقۀ پس از جنگ جهانی دوم دانسته و معتقد است که در این کشورها دولت رفاه عمومی، ظهور گسترده ای داشته است. این تحولات باعث تغییر نگرش کلی افراد در زندگی شان شده است. تعریف و تقسیم بندی ای که اینگلهارت از ارزش ها ارائه می دهد، به صورت ارزش های مادی/ فرامادّی و مبتنی بر مفهوم سلسله مراتب مازلو است. او نیازهای زیست شناختی (امنیت اقتصادی) و نیاز امنیتی (امنیت جانی) را به لحاظ این که مستقیماً به حیات طبیعی ربط دارند، به عنوان نیازهای مادی (طبیعی) در نظر گرفته و ارزش های متناظر با آن ها را ارزش های مادی نام نهاده است و بقیۀ نیازها، یعنی نیاز به عزت نفس، زیبایی شناسی و تحقق نفس را تحت عنوان کلی نیازهای اجتماعی و خودشکوفایی نام نهاده است و ارزش های متناظر با آن ها را نیز ارزش های فرامادی نام نهاده است. او در بیان سلسله مراتب نیازها، معتقد است که اگر مردم، فقیر و گرسنه باشند، نمی توانند به جز بقا، به ارزش های دیگری فکر کنند، بلکه اولویت ارزشی آن ها، برآورده‌کردن نیازهای اولیه شان است. تنها در صورت گذر افراد از این نیازها، شرایط برای توجه به زیبایی شناختی و رضایت ذهنی فراهم می شود. به اعتقاد وی، این ارزش ها و تغییرها می تواند به صورت تأکیدی بر آزادی شخصی و سیاسی، مشارکت و اظهار نظر بیشتر در مورد حکومت، اجتماع و شغل، برابری، مدارا با اقلیت ها و کسانی که عقاید مخالف دارند، پذیرش ایده ها و سبک های جدید زندگی، حفاظت از محیط زیست و توجه به کیفیت مسائل زندگی تبلور یابند. با توجه به تقسیم بندی اینگلهارت، توجه به محیط زیست و احساس مسئولیت در قبال آن، ذیل نیازهای فرامادی و شاخۀ زیباشناختی ذهنی قرار می گیرد. براساس این نظریه، علاقه به محیط زیست ارزشی فرامادی است و نگرش های محیط مدارانه در بین افراد مرفه وجود دارد، زیرا نیازهای مادی آنان از غذا تا امنیت ارضا شده است. بنابراین کشورهای در حال توسعه نمی توانند توجه زیادی به مسائل زیست محیطی نشان دهند، زیرا آن ها نیازهای اساسی خویش را برطرف نکرده اند.


چگونه با رویکرد برساخت اجتماعی مسائل محیط زیست را تحلیل کنیم؟

ابتدا باید از خود پرسید چرا بعضی از دعاوی زیست محیطی از جمله زاینده رود به عنوان مشکلات اورژانسی در نظر گرفته می شوند، در حالی که مسائل دیگر از جمله هورالعظیم جدی گرفته نمی شود و مورد غفلت واقع می شوند. پاسخ این سوال را باید در بستر اجتماعی تاریخی و سیاسی این مسائل فهمید مثلاً این که تاریخچۀ این دعاوی چیست؟ چگونه شکل گرفته اند؟ چه کسانی این دعاوی را مطرح کرده اند؟ دربارۀ آن ها چه می گویند؟ چگونه می گویند؟ قدرت های نابرابر گروه های اجتماعی چه تأثیری بر شکست یا موفقیت این دعاوی دارند؟ چه کسانی مخالف این دعاوی هستند و در چه زمینه هایی مخالفت می کنند؟ برای فهم مسائل زیست محیطی باید از نزدیک نگاهی به فرآیندهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بیندازیم که به واسطۀ آن ها شرایط زیست محیطی خاص، خطر آفرین معرفی می شوند و به این ترتیب در ایجاد "وضعیت بحران" سهیم اند.

برساخت گرایان اجتماعی معتقدند که مشکلات زیست محیطی تا اندازه ای در جامعه و به صورت اجتماعی خلق و "ساخته" می شوند و این فرآیند ساخته شدن می تواند آزموده، فهمیده و توضیح داده شود. با این کار آشکار می شود که آیا یک مشکل زیست محیطی واقعاً همان قدر که مطرح کنندگان دعاوی می گویند جدی هست یا نه. برساخت گرایان اجتماعی، اگرچه اعتبار دغدغه های مربوط به آلودگی، کمبود انرژی، و تکنولوژی های جدید را انکار نمی کنند، اما اصرار دارند که وظیفۀ اصلی جامعه شناسان محیط زیست این نیست که این مشکلات را ثابت کنند، بلکه این است که نشان دهند این مشکلات حاصل فرایندهای پویای اجتماعی مانند تعریف، مذاکره و مشروع سازی هستند. به طور خلاصه، برساخت گرایی اجتماعی نیروهای قابل توجه طبیعت را انکار نمی کند. بلکه می گوید که میزان و روال این تأثیر بستگی به برساخت انسان دارد. به علاوه، برساخت گرایان می گویند که رتبه بندی دعاوی مشکلات زیست محیطی توسط عاملین اجتماعی، همیشه با ضرورت های واقعی تطابق ندارد: بلکه نشان دهندۀ ماهیت سیاسی تنظیم دستورالعمل هاست. به عنوان مثال این که مسأله کم آبی در استان های مرکزی ایران از جمله اصفهان و سمنان و یزد و کرمان بیشتر از سایر استان ها خبر ساز و تصویب می شود که برای رفع مشکلات شان آب خزر و آب کارون به این مناطق انتقال داده شود لزوما به خاطر کویری بودن این مناطق و یا بحران کم آبی نیست بلکه به خاطر این است که بیشتر رئیس جمهوری ها و وزرا و مدیران بلند پایه سیاسی در طول دو دهه اخیر از این چند استان بوده اند. با فهم این مساله می توان گفت چرا پروژه عظیمی برای احیای تالاب های پلدختر در نظر گرفته نمی شود و حتی بحران آن خبرساز هم نمی شود و یا این که مردم در رامشیر آب آلوده مصرف می کنند اما صدای شان به جایی نمی رسد. مشخصاً افکار، نظریه ها و مفاهیم موجود در جامعه و از همه مهمتر معادلات سیاسی می توانند نحوۀ درک شدن، تمجید شدن و مورد تفکر قرار گرفتن محیط زیست طبیعی را شکل دهند. بنابراین مشکلات زیست محیطی ظاهراً بر اساس اهمیتی که می یابند رتبه بندی می شوند. این طبقه بندی اجتماعیِ مشکلات زیست محیطی به این دلیل صورت می گیرد که دعاوی مشکلات زیست محیطی در یک زمینۀ اجتماعی متغیر مطرح می شوند و تحت تأثیر افکار علمی، سیاسی، شرایط اقتصادی و نگرش های فرهنگی قرار می گیرند. از این رو باید همیشه این سوالات را با خود مرور کرد:

آیا مشکلات زیست محیطی بر اساس آسیب های بالقوه شان رتبه بندی می شوند یا این طبقه بندی بر اساس معیارهای دیگری صورت می گیرد؟ آیا گروه های قدرتمند می توانند از برملا شدن بعضی از مشکلات جلوگیری کنند یا گروه های اجتماعی ضعیف تر می توانند صدای شان را به گوش آن ها برسانند؟ چگونه می توانند این کار را انجام دهند؟ از نظر برساخت گرایان این دقیقاً همان نقطه ای است که جامعه شناسی می تواند با بررسی تمام دعاوی مشکلات زیست محیطی، مطرح کنندگان و مخالفان این دعاوی، راهکارهای مفیدی را ارائه کند. مزیت عمده ی برساخت گرایی این است که می تواند مشارکت وسیع و آگاهانه مردم در مسائل زیست محیطی را تسهیل کند. به طور کلی می توان نتیحه گرفت که برساخت گرایی اجتماعی، جهت گیری مناسبی برای بررسی ابعاد اجتماعی مسائل زیست محیطی است و شامل هدایت سیاست ها ، فرایندهای طرح مطالعات و ساخت دانش زیست محیطی می شود.


دولت ها در حوزه محیط زیست با وضعیت چرخه تولید و حفظ آن مواجه اند، برای توازن بخشی به آن ها چه دیدگاهی وجود دارد؟

در جامعه شناسی محیط زیست، شاید مؤثرترین تبیین از رابطۀ بین سرمایه داری، دولت و محیط زیست را بتوان در کتاب آلن اشنایبرگ یافت، "محیط زیست: از مازاد تا کمیابی". اشنایبرگ با کمک گرفتن از اصول اقتصاد سیاسی مارکسیستی و جامعه شناسی نو وبری، خطوط کلی ماهیت و خاستگاه روابط متضاد میان رونق اقتصادی و اختلال زیست محیطی را ترسیم کرد. دیدگاه اشنایبرگ و همکارانش با نام "چرخه تولید" اساساً یکی از دو مدعی بزرگ در عرصه نظری جامعه شناسی محیط زیست است، نظریه ای که تا امروز تأثیرگذار باقی مانده است. نظریه "چرخه تولید" توسط اشنایبرگ، و گولد به عنوان "مفهومی که توجه ما را به نهادها و ساختار اجتماعی جلب می کند" تعریف شد. این نظریه تأکید دارد که همه ما جزئی از یک نظام هستیم که باید به رشد ادامه دهد، به تولید مستمر و بیشتر ادامه دهد و مصرف کنندگانی را پدید آورد که این تولیدات را مصرف کنند. این فرایند احتیاج فزاینده ای به انرژی و منابع دارد و باعث می شود که ضایعات صنعتی و مصرفی به طور دائم ایجاد شوند. نظریه "چرخه تولید" حول برهم کنش دو فرایند ساخته شده است. اولی گسترش قابلیت تکنولوژیکی است. همراه با این پروسه، مخصوصاً در جوامع صنعتی مدرن، ضرورت استفاده از این قابلیت به منظور ایجاد پشتوانه اقتصادی برای جمعیت، گسترش یافته است. دومین فرایندِ چرخه تولید، تفوق ارجحیت رشد اقتصادی را به بار می آورد، حتی زمانی که بسیاری از تصمیم گیرندگان می دانند که نتیجه احتمالی این ارجحیت می تواند ایجاد اختلال در زیست بوم باشد. در نظام سرمایه داری عملکرد شرکته ای خصوصی و مدیران دولتی، و نیز شهروندان مصرف کننده و گروه های کار، همگی در هم می آمیزند تا خاصیت چرخه انباشت صنعتی را تقویت کنند. طبق نظر اشنایبرگ بحران زیست محیطی، در ابتدا، به علت وجود گرایش شدید به سوی چرخه تولید که به لحاظ زیست محیطی مخرب بود، شکل گرفته است. در این جا بر این ویژگی به عنوان نقش محوری روش تولید سرمایه داری که منجر به خلق مشکلات زیست محیطی و عدم امکان غلبه بر آن ها می شود تمرکز شده است. تحلیل "چرخه تولید" این مزیت را دارد که مشکلات حاضر زیست محیطی را در نامنصفانه بودن سیستم های سیاسی و اقتصادی ساخت بشر جای می دهد ولی تفکرش منحصراً بر اساس منطق سرمایه داری بنا شده است. اشنایبرگ و گولد ابراز می دارند که چگونه چرخه تولید از طریق دو نهاد خانواده و کار سازمان یافته عمل می کند. آن ها می گویند "از قلب خانواده گرفته تا محیط کار، نیروهای نهادینه شدۀ پرقدرتی در کارند تا افراد را به سوی مصرف بیشتر سوق دهند." به زعم اشنایبرگ یک "تنش دیالکتیکی"در جوامع پیشرفتۀ صنعتی به وجود می آید که پیامد کشمکش بین چرخه تولید و تقاضا برای محافظت از محیط زیست است. او این را به عنوان شکافی میان ارزش های مصرفی، مثلاً ارزش حمایت از گونه های منحصر بفرد حیوانات و گیاهان، و ارزش مبادله، که ویژگی کاربرد صنعتی منابع است، توصیف می کند. با ظهور حفاظت از محیط زیست به عنوان یک عنصر مهم در دستورالعمل سیاسی حاکمان، دولت باید تعادل نقش دوگانۀ خود را بالا ببرد، به عنوان تسهیل کنندۀ انباشت سرمایه و رشد اقتصادی و نیز به عنوان تنظیم کننده و مدافع محیط زیست.


شما بحث اکوفمنیسم را نیز مطرح کرده اید، چه رویکردی باعث شده که این بحث جهانگیر شده و در ایران نیز مطرح شود؟

اکو فمینیسم شاخه ای از فمینیسم است که، رابطۀ میان زنان و طبیعت را نشان می دهد. استدلال اصلی اکوفمینیست ها این است که "سرکوب مردسالارانه زیر عناوین سود و پیشرفت، طبیعت را از بین می برد." اکوفمینیسم نقش جنسیت را در روابط اجتماعی- محیط زیست برجسته می کند. به نظر آن ها مسائل محیط زیست نتیجه سلطه مردان هستند و اگر زنان با مردان برابر بودند یا بر آن ها توفق داشتند، مسائل محیط زیست بسیار کمتری داشتیم. اکوفمینیسم نظریه ای است که به این قاعده اساسی متکی است که فلسفه پدر سالاری برای زنان، بچه ها و موجودات زنده دیگر زیانبار است. طرز رفتار جامعه با محیط زیست، حیوانات و منابع محیط زیست و طرز رفتار آن با زنان به موازات یکدیگر است. فمینیست ها اعتقاد دارند جامعه پدرسالار برای بقای فرهنگ پدر سالاری به ادامه غارت و نابودی زمین می پردازند. اکو فمینیست ها احساس می کنند که فلسفه پدرسالاری بر احتیاج خود مبنی بر کنترل زن های متمرد و سرزمین های سرکش تأکید می کند. در واقع فمینیسم طرفدار محیط زیست پروژه ای سیاسی است که هدف آن بازبینی در رابطه مردان با طبیعت و نیز رابطه آن ها با زنان است.

نقطه عزیمت آن نیز تاکید بر شباهت میان سلطه و ستم مردان بر طبیعت و بر زنان و نیز نزدیکی زنان با طبیعت است. برخی از اکوفمینیست ها این نزدیکی را بر مبنایی زیست شناختی و برخی بر مبنای تفاوت های اجتماعی توضیح می دهند. اکوفمینیست ها به ارتباط بین نا برابری جنسیتی و تسلط بر طبیعت علاقمندند و ستایشگر نقش زنان به عنوان"مادران زمین اند". به نظر بسیاری از اکوفمینیست ها زنان به دو دلیل باید نقش راهبر در جنبش سبزها بازی کنند: اول، زنان به سبب نقش زیست شناختی شان و موقعیت فرمانبردارانه ای که از نظر تاریخی داشته اند به طبیعت نزدیک تر از مردانند. این فمینیست ها می گویند تسلط بر زنان از نظر ارگانیک وابسته به تسلط بر طبیعت است، فمینیست ها باید تسلط مردان بر دنیای طبیعی را هم وارد تصورشان از پدرسالاری کنند، و به ویژه تجسم مکرر طبیعت در قالبی زنانه را به یاد می آورند. دوم، جنبش سبزها در بدگمانی نسبت به روندها و نهادهای دنیای سیاست متعارف با فمینیسم شریک است. اکوفمینیست ها می گویند برای زنان شرکت در حرکت های عامه مردم و جناح اقدام مستقیم جنبش سبزها به مراتب آسان تر خواهد بود. تجربه حاملگی، زاییدن بچه و شیر دادن به ویژه آن ها را به طبیعت بیشتر نزدیک کرده است. فمینیست های بوم گرا فشارها و بهره برداری های تحمیلی از ناحیه مردان بر طبیعت را به نوعی همانند ظلم ها و بیدادهایی می دانند که زنان از ناحیه مردان تجربه کرده اند. درواقع بعضی فمینیست های بوم گرا استدلال می کنند که زنان به سبب ویژگی های زیستی به طبیعت نزدیک تر هستند، فمینیست های طبیعت گرا ستمدیدگی زنان و بهره برداری از طبیعت را به هم پیوند داده و از طریق تحلیل ساختار قدرت در جامعه آن را بررسی می کنند.

از دهه ۱۹۸۰مشخص شد که در کشورهای صنعتی زنان واقعاً بیش از مردان نگران نابودی محیط زیست هستند. بنابر برخی مطالعات، زنان سهم کمتری در تولید گازهای گلخانه ای دارند. یک گزارش سوئدی نشان می دهد که نقش مردان در گرمایش زمین نسبت به زنان بسیار بیشتر است، چرا که آنان فواصل درازتری را رانندگی می کنند: در سه چهارم موارد، مردان عامل تردد خودروها در سوئد هستند اما درباره کنش سیاسی برخاسته از مسائل محیط زیست چه می توان گفت؟ به گفته انستیتوی پژوهش در سیاست زنان، در سطح سیاست کشوری مشارکت و نقش رهبری زنان کمتر از آن مردان است: مدیریت سازمان های بزرگ اکولوژیست کشوری عمدتاً مردانه است. در سطح محلی اما، در گروه هایی که برای مبارزه علیه یک تهدید مشخص علیه محیط زیست تشکیل شده اند، شرکت زنان به عنوان عضو و راهبر از آن مردان بیشتر است. نزدیک به نیمی از گروه های شهروندان را که در واکنش به فجایع محیط زیست همچون نشت های مواد خطرناک از کارخانه ها یا حوادث هسته ای تشکیل می شوند، یا زنان مدیریت می کنند یا اکثریت اعضایشان زن هستند. اکوفمینیسم قصد ندارد مقولۀ رسیدگی به طبیعت را در انحصار زنان نشان دهد بلکه تلاش می کند نشان دهد که تجربه های زنانه به نزدیک شدن به طبیعت کمک می کند.


جامعه ما مخاطره آمیز شده است، و مدرنیته خود - ویرانگر محیط زیست است؛ آیا امیدی هست که روزی انسان به هشدارهایی که دریافت می کند گوش دهد و از این همه مخاطره های زیست محیطی دست بردارد؟

اولریش بک در فرضیه جامعه ریسکی، به نقد و بازسازی ذهنی و ذاتی مدرنیته می پردازد و از دید خود مدرنیته جدید را طراحی کرده است. "بک ضمن آن که مدرنیته را خصوصاً در رابطه با ظهور مخاطرات بالقوه فاجعه بار برای محیط زیست مورد انتقاد قرار می دهد ولی اظهارنظر می کند که مدرنیته در بطن خود قابلیت حل کردن مسایلی را هم که پدید می آورد، دارد." از نظر "بک" جامعه مخاطره آمیز، فاجعه ای است که حدفاصل مراحل صنعتی و مابعدصنعتی قرار دارد که روند توسعه در چنین جوامعی خطرات زیادی در ابعاد گوناگون خصوصاً در بعد زیست محیطی در پی داشته است و نوع بشر خود و محیطش را با مخاطرات و ریسک های زیست بوم شناختی، بهداشتی، اقتصادی و اجتماعی مواجه کرده است و چنین ریسک هایی اغلب ناشناخته و غیرقابل پیش بینی اند. به همین جهت، نکته مهم در تحلیل ریسک ها آگاه کردن مردم از مخاطرات آن است. به نظر "بک" مخاطرات معاصر با مخاطرات گذشته از نظر منشأ، گستره و میزان تأثیر و دشواری های شناسایی تفاوت دارند. خطرات ایجاد شده توسط حوادثی نظیر نشت مواد شیمیایی، مسمومیت پرتوی، خیلی بیشتر از محصولات ناگوار جانبی تولید شده توسط صنعتی شدن و سرمایه داری است. آن ها تا حدودی نشانگر شکست نهادهای اجتماعی، مخصوصاً علم، در کنترل تکنولوژیهای جدید هستند. چنین خطراتی در طول زمان و مکان انتقال می یابد، از خاستگاه جغرافیایی خود و از نسل حاضر فراتر می روند. حادثۀ اتمی چرنوبیل در سال 1986 در اوکراین، یک مثال برجسته در این مورد است. طبق "تأثیر بومرنگی"، خطراتی که تا وسعت زیادی، مخصوصاً تا کشورهای جنوب، صادر می شوند، به طور اجتناب ناپذیری بازمی گردند تا به خودمان آسیب بزنند. به نظر "بک" اکنون ما در جامعه مخاطره آمیز به سر می بریم که در آن مشکلات زیست محیطی به عنوان وضعیتی فرض می شوند که پیش از آن به طبقه اجتماعی بستگی داشت. "بک" در تعریف جامعه مخاطره آمیز می گوید من کلمه جامعه مخاطره آمیز را برای جوامعی به کار می برم که با چالش هایی از سوی احتمالات خود- آفریده و ویرانگر در تمام طول زندگی در روی زمین مواجه اند. احتمالاتی که بدواً پنهان اند و به یکباره آشکار می شوند. ما در جامعۀ مخاطره آمیز با دو حالت رو به رو هستیم، اول این که در برخورد با خود- ویرانگری زندگی کنیم و دوم اشاره به این که ویرانی ها از طرف یک نظام غیرمسئول، هدایت می شوند. این ناامنی ها و خطرات تمام جوامع را تهدید می کنند. پیش فرض "بک" در این دیدگاه این است که جوامع غربی دنبال بهره برداری نابرابر از مواهب صنعتی اند و در عین حال قصد کوچک جلوه دادن آسیب های صنعتی شدن و مدرنیزاسیون را دارند. بنابراین در اثر پیشرفت های حاصل از صنعتی شدن، جامعه بیش از پیش مخاطره آمیز می شود. به اعتقاد وی، مخاطرات عصر حاضر بسیار متفاوت تر از گذشته شده است، طوری که امروزه خطرات برای مردم عادی قابل رؤیت نیستند، و تنها از طریق ابزارهای پیشرفته علمی قابل شناسایی هستند.

براساس دیدگاه جامعه مخاطره جهانی "اولریش بک"، انسان ها در حال تجربه کردن مدرنیته متأخر به همراه موضوعات فراملّی در پیش رو هستند. "بک" این دوره دوم مدرنیته را به عنوان دوره ای تعریف می کند که مردم طبیعت را نه چندان مستقل از نظام های انسانی می بینند و نه از نظر زمانی و فضایی بی ارتباط با مسائل فنی و طبیعی به سر می برند. باید یادآوری کرد که اصطلاح "جامعه مخاطره" در متن مجموعه ای از فجایع تکنولوژیکی اواخر دهه 1980 ظهور کرد. چنین رخدادهایی تز "بک" را مبنی بر این که مدرنیزاسیون یک متغیر عمده در فراگیری مخاطره در سطح جهانی است، تایید می کند. تکنولوژی هسته ای آشکارا یک نقش ویژه در این میان ایفا کرده است. استفاده انسانی از قدرت اتمی و حوادث متعاقب آن، همچون هیروشیما و چرنوبیل، منجر به شهرت این پدیده شده است. این جا نخستین اتفاقات تاریخ انسانی بودند که برخی حوادت در سطح خرد منجر به تاثیرات جهانی شد. از نظر بک جامعه انسانی اکنون با دوره دوم مدرنیته مواجه شده است. اگر مدرنیته دوره ای اول با مسائل اجتماعی مثل کشمکش طبقاتی تعریف می شد. مدرنیته متاخر با روابط بین و فراسوی دولت -ملت شکل می یابد. بنابراین بک بر یک سطح فراملی تاکید دارد.

با این که نظریه بک جدید است و با توانمندی ارائه شده است، اما عاری از مشکل هم نیست. منتقدان نظریه جامعۀ مخاطره، بک را به مردد بودن در مورد جزئیات تصمیم گیری های سیاسی و علمی در مرحلۀ انعکاسی مدرنیته که از نظر او قریب الوقوع بود، متهم کرده اند. سایپل اشاره می کند که دید بک نسبت به سیاست در یک "جامعۀ مدنی"، ساده لوحانه و آرمانی است. چرا باید توقع داشته باشیم روابط دوز و کلک سیاسی که ویژگی های سیاست سنتی هستند، یک شبه و به یک باره ناپدید شوند؟ مضاف بر این که بک در ایجاد پتانسیل، عقلانیت اکولوژیکی را بزرگ جلوه می دهد، و از "احاطه شدگی فرهنگی" تعاملات اجتماعی غافل می ماند. باید گفت دلیل کمی وجود دارد که توقع داشته باشیم جامعه ای که تمام فکر و ذکرش، خرید و حسابگری است، ناگهان تغییر جهت دهد و انتخاب هایش را تنها در راستای ارزش های فرامادی نوظهور انجام دهد. باوجود انتقادها، نظریه تغییر اجتماعی بک بر این موضوع تاکید دارد که خطرات در یک جامعه جهانی شده، هم گسترده ترند و هم به طور آزادانه تری نسبت به گذشته توزیع شده اند. به علاوه، حکایت از این دارد که خطرات مربوط به نیروگاه های هسته ای و بیوتکنولوژی غیر قابل کنترل، به جای این که پایه گذار راه های جدید تعریف و مقابله با مشکلات باشند، خودشان خطرآفرین هستند. با این حال، واکنش ها به خطر در شکل سیاست های زیست محیطی، ایجاد ارزش های زیست محیطی و غیره می تواند از مجرای تئوری مخاطره بک مطالعه شود.


می خواهیم با اکوسوسیالیسم هم آشنا شویم؛ آیا اکوسوسیالیسم هم مانند اکوفمینیسم جدید است، منظور از اکوسوسیالیسم چیست؟

اکوسوسیالیسم در تلاش برای پیوندزدن عقاید سوسیالیستی با دیدگاهی زیست‌بوم‌گرایانه است. این دیدگاه دنبال توزیع مجدد ثروت و قدرت، نگرش دیالکتیکی به روابط متقابل جامعه و طبیعت، توزیع مجدد منابع، تعریف مجدد از نیازها و ضرورت‌ها، تأکید بر عدالت اجتماعی و تمرکززدایی، ارزیابی مجدد از شیوۀ تولید صنعتی و بالاخره ایجاد شکل جدیدی از نظام اجتماعی است که در ضمن آن، احساس بیگانگی در کار و تولید حذف شود. اکوسوسیالیسم یا سوسیالیسم بوم گرا، یک دیدگاه است که از ترکیب و ادغام جنبه‌ها و نمودهایی از مارکسیسم، سوسیالیسم، سیاست های سبز، بوم شناسی و جنبش ضد جهانی سازی شکل گرفته ‌است. اکوسوسیالیست ها عموماً معتقدند که سیستم سرمایه داری باعث محرومیت های اجتماعی، فقر و نابودی محیط زیست ازطریق جهانی سازی وامپریالیسم تحت حاکمیت حکومت های سرکوبگر و ساختارهای چند دولتی می شود. در اکوسوسیالیسم تلاش بر این است که نابسامانی های حاکم بر محیط طبیعی در قالب بهره کشی هایی بوده، لذا مشکلات را ناشی از شیوۀ تولید می داند. از نظر اکوسوسیالیسم تحول و رقابت روزافزونی که در نظام سرمایه داری می بینیم، باعث ایجاد بحران های زیست محیطی شده است. پس جنبش های زیست محیطی را برای یک محیط سالم مطرح می کند و در پی غلبه بر نظام سرمایه داری است. سوسیالیست ها اعتقاد دارند که تخریب های حاکم بر جهان، به لحاظ نگرش های سودطلبانۀ نظام جهانی است که هیچ توجهی به مسائل اکولوژیکی ندارد. اکوسوسیالیسم اصطلاحی گسترده است که به دو وضعیت اشاره می کند: سبزهایی که سوسیالیست هستند و سوسیالیست هایی که سبز هستند. بین سبزهای قرمز و قرمزهای سبز تفاوت وجود دارد. سبزهای قرمز کسانی هستند که باور دارند که بحران زیست محیطی مهمترین موضوع در سیاست معاصر است، اما معتقدند که سیاست های سوسیالیستی عمده ترین راه برداشتن آن است. قرمزهای سبز کسانی هستند که معتقدند توزیع درآمد، منابع و فرصت ها در جامعه هنوز موضوع اصلی است، اما به سیاست های زیست محیطی تعهد دارند. درواقع اکوسوسیالیسم سبز تمایل بیشتری به آنارشیسم سبز، یعنی مالکیت جمعی و دموکراسی دارد و اکوسوسیالیسم سرخ، به مارکسیسم گرایش نشان می دهد. احزاب سبز، با وجود این حقیقت که یکی از شعارهایی که سبزها به کار برده اند این است که آن ها "نه چپ هستند، نه راست، بلکه در جلو هستند"، در اروپای غربی گرایش به همراهی با چپ سیاسی دارند.


شما کتاب جامعه شناسی محیط زیست را با همکاری آقای "دکتر عبدالرضا نواح" توسط انتشارات جامعه شناسان در سال 1395 منتشر کرده اید. این کتاب به چه موضوعاتی می پردازد؟

جامعه شناسی که بطورعام به مطالعه رفتار و تعاملات انسان ها در جامعه می پردازد و به عنوان زمینه ای جدید و به عنوان یکی از شاخه های علوم اجتماعی، رفتار انسان را در قالب اجتماعی آن از دیدگاه های مختلف مورد بررسی قرار می دهد. جامعه شناسان با تخصص ها و علایق مختلف، مثلا، نابرابری های اقتصادی، تغییر در اندازه های جمعیتی، تغییرات در خانواده، رفتارهای مجرمانه و انحرافی، نژاد، روابط جنسیتی و نظایر آن را مطالعه قرار می دهند. جامعه شناسان عقیده دارند ابتدا انسان ها بخشی از محیط زیست هستند و محیط زیست و جامعه شناسی تنها در ارتباط با هم قابل فهم و درک هستند. این استدلال بر اساس شکاف هایی که در ارتباط بین انسان ها و طبیعت در حال گسترش هستند بنا نهاده شده است. این ها مشکلاتی هستند که انسان ها هم در ایجاد آن ها نقش داشته اند و هم با بی قراری در پی حل آن ها هستند. کم بودن دانش ما در خصوص ارتباط انسان و طبیعت ما را به سمت بدترین مشکلات محیط زیستی (تغییر آب و هوا، سوراخ شدن لایه ازن و مانند آن) سوق داده است و هم چنین باعث ناتوانی و محدود شدن توانایی ما در حل این مشکلات است.

به طور کلی منظور از جامعه شناسی محیط زیست عموماً به عنوان مطالعه جامعه شناختی کنش های متقابل اجتماعی- محیطی تعریف می شود. اگرچه این تعریف فوراً مشکلات احتمالاً قابل حل در فرهنگ های متفاوت انسانی از دیگر مسائل زیست محیطی را تداعی می کند بااین وجود تمرکز رشته بیشتر بر رابطه بین جامعه و محیط است. جامعه شناسان محیطی معمولاً بر روی مطالعه عامل های اجتماعی که باعث مسائل زیست محیطی می شود، تاثیرهای اجتماعی آن مشکلات و تلاش برای حل آن مشکلات تاکید می کنند. به علاوه توجه قابل ملاحظه ای معطوف فرآیندهای اجتماعی شده که به وسیله موقعیت های محیطی و به صورت مشکل در تعاریف اجتماعی وجود دارند. با افزایش نقش محیط زیست در زندگی اجتماعی و ضرورت شناخت علمی ابعاد گوناگون ارتباط جامعه و محیط زیست، جامعه شناسی محیط زیست به سرعت به یک عنوان درسی تبدیل شد و اکنون بیش از سه دهه است که درس جامعه شناسی محیط زیست در مراکز آموزش عالی دانشگاه های جهان تدریس می شود و دانشجویان رشته های مختلف علوم اجتماعی در همان دوره لیسانس با اصول و مبانی جامعه شناسی محیط زیست آشنا می شوند.

بدیهی است اهمیت و ضرورت پرداختن به محیط زیست از نگاه جامعه شناسی مستلزم آشنایی دانشجویان علوم اجتماعی با این درس و مطالب آموزشی آن است. فی الواقع، در نظر گرفتن جامعه شناسی زیست محیطی به عنوان واحدی درسی می تواند به مقدار بسیار زیادی میزان درک و قابلیت استفاده کنندگان را اعتلا بخشد به گونه ای که بتوانند به طور موثر در تلاش های پیگیر جهت توسعه پایدار جهانی هرچه بیشتر سهیم شوند. از جمله ویژگی های خاص درس "جامعه شناسی محیط زیست" در مقایسه با سایر دروس علوم اجتماعی این است که به علت خاصیت میان رشته ای و ماهیت فکری، در این درس آن گونه محتوای آموزشی به دانشجویان ارایه می شود که در رشته های دیگر نیز قابلیت کاربرد دارد.

اما در باره ساختار کتاب باید بگویم که در فصل اول کتاب ضمن پرداختن به تحولات روابط انسان با طبیعت و اشاره به برخی مخاطرات زیست محیطی قرن اخیر به چگونگی شکلگیری خاستگاه جامعه شناسی محیط زیست و حوزه های مطالعه آن پرداخته است.

فصل دوم که مهمترین فصل کتاب است به بررسی نسبت رویکردها و نظریه های جامعه شناختی و محیط زیست می پردازد. نویسندگان با تقسیم نظریه ها به بخش: رویکرد غالب جامعه ­ شناسی (از روشنگری تا هابرماس) و رویکردهای محیط زیستی به شرح و تبیین جایگاه محیط زیست پرداخته اند.


در روشنگری اهمیتی به میحط زیست نمی دادند. کتاب به این موضوع چگونه پرداخته است؟

کتاب تاکید می کند که روشنگری نه تنها به محیط زیست نمی پردازد که در رویکرد غالب ، به تحقیر محیط زیست در دوره روشنگری اشاره می شود . همچنین در بررسی اندیشه بنیان گزاران جامعه شناسی (دورکیم، وبر و مارکس) به علت مغفول ماندن جامعه شناسی محیط زیست پرداخته می شود و در ادامه با اشاره به رویکرد انتقادی و استفاده از نظرات آدرنو ، هورکهایمر، مارکوزه و یورگن هابرماس سعی در پیوند گسست نظریات سنتی جامعه شناسی با نظریات جدید جامعه شناسی دارد. در ادامه رویکرد­های جدید محیط زیستی در جامعه شناسی که چندین دیدگاه و تبیین را دربرمی گیرد تشریح می شوند شامل بر­ساختگرایی اجتماعی، واقعگرایی انتقادی ، هم- برساختگرایی، دیدگاه "چرخه تولید، جامعه ریسکی بک، نظریه جهانی شدن گیدنز، نوسازی اکولوژیکی (بوم شناختی)، نظریه ارزش های فرامادی اینگلهارت، پارادایم قدیم و جدید زیست محیطی، شاخص های پارادایم نوین زیست محیطی، نقد پارادایم نوین، رویکرد فرهنگی ژرژ تومه./

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید