Iranian Agriculture News Agency

سفر غم‌انگیز مریم میرزاخانی و درد مشترک ما


علی دینی‌ترکمانی- استادیار مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی

شرق: پرواز بسیار نابهنگام مریم میرزاخانی، جامعه جهانی و به‌خصوص جامعه ما را در غم سنگینی فرو برده است. او، برای ما، یادآور نام‌های بزرگی مانند ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و خیام در عرصه علم و دانش است. از معدود ایرانیانی است که در سنین پایین در عرصه جهانی خیلی خوب درخشید و مهم‌ترین جایزه رشته ریاضیات، هم‌‌ارز نوبل را در سایر رشته‌ها، به نام خود ثبت کرد. افسوس که دفتر زندگی‌اش مانند برخی دیگر از نام‌آوران ایران‌زمین، مانند فروغ فرخزاد، خیلی زود به فصل پایانی خود رسید و فرصت نیافت تا تکمیل کند آنچه را که با اتکا به قدرت نبوغ خود پردازش کرده بود. ٤٠سالگی برای آنانی که سرگشته وادی علم و دانش و هنر هستند، تازه آغاز کار است. افسوس.اما، آنچه غم ازدست‌رفتن مریم میرزاخانی را برای ما سنگین‌تر می‌کند، به جز عفریت لعنتی سرطان و سفر نابهنگامش، ارج‌ناشناسی از نابغه‌ای چون وی به هنگام حیاتش است. اگر نوابغی مانند او در کشورهای دیگر باشند، دولت‌هایشان بر سرشان می‌گذارند و قدرشان را پاس می‌دارند؛ در نظام اداری‌شان به دلیل وجود معیارهای شایسته‌سالاری و تخصص‌گرایی، جایگاه لازم را به طور خودکار پیدا می‌کنند و با دسترسی به منابع مالی و انسانی، توانایی جریان‌سازی و تولید علم و اندیشه را پیدا می‌کنند. بر صدر می‌نشینند و قدر می‌بینند. در اینجا، آنچه اهمیت ندارد، قدر و ارج‌شناسی از سرآمدان علمی و هنری و ورزشی است. ارج‌شناسی نه‌فقط در کلام که در عمل. در میدان‌دادن به آنان برای جریان‌سازی. متأسفانه مریم میرزاخانی تنها ایرانی نابغه نیست که برای سال‌ها ناچار به کوچ شد و چندان ارتباطی با موطن خود نداشت. عباس کیارستمی چنین بود. بهرام بیضایی چنین است. فیروز نادری چنین است و نمونه‌های دیگر. نه اینکه اینان دغدغه میهن و وطن را ندارند. قطعا دارند و ای بسا دغدغه‌شان بیشتر از آنانی باشد که فکر می‌کنند وطن‌پرست‌تر از دیگران‌اند. مسئله، سازوکارهایی است که به دلیل ابتنا بر کدهای ذهنی ناسازگار با تحولات توسعه‌ای، از جمله تعهد را بر تخصص ارجحیت‌دادن یا ظاهر را بر باطن اولویت‌دادن، باعث می‌شود اینان حکم غریبه‌هایی را پیدا ‌کنند که به طور خودکار ناچار به کوچ و غربت‌نشینی می‌شوند.به تعبیر جامعه‌شناس برجسته فرانسوی، پیر بوردیو، چنین افرادی «سرمایه نمادین و فرهنگی» و به تعبیر دیگر اندیشمندان «سرمایه اجتماعی» هر جامعه‌ای هستند، اعتبار هر جامعه‌ای را با وجود چنین سرمایه‌ای می‌شود شناسایی کرد. همان‌طور که فردوسی و حافظ و خیام و مولانا و سعدی و ابن سینا و بیرونی، گذشته پرافتخار و نمادین فرهنگی ما هستند و ما به آنها می‌بالیم و احساس هویت می‌کنیم، اینان نیز سرمایه نمادین فرهنگی دوره معاصر ما هستند که به وجودشان افتخار می‌کنیم و با این حس می‌توانیم سری میان سرها بلند کنیم. فقط بحث هویت‌بخشی نیست. به همان اندازه مهم، بحث سرمایه انسانی و تأثیر آن بر پیشرفت فناورانه هم هست. بدون چنین سرمایه‌ای، امکان جذب دستاوردهای علمی و فناورانه رایج در مرزهای پیشروی جهانی وجود ندارد. برخلاف تصور رایج، سرمایه انسانی را به صورت کمی فقط با تعداد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی و هزینه‌های تحقیق و توسعه نباید سنجید.سرمایه انسانی، از منظر من، دو قسمت دارد؛ قسمت رأس و سر یا سواره‌نظام و قسمت ستاد و بدنه یا پیاده‌نظام. دومی بدون اولی، یعنی چند میلیون فارغ‌التحصیل دانشگاهی که بیشتر مقلد هستند. اولی بدون دومی، یعنی وجود تعدادی دانشمند برجسته که توانایی پیشبرد دانش در مرزهای جهانی را دارند ولی به دلیل نبود ستاد سرمایه انسانی، ممکن است در جریان‌سازی اندیشه‌ها و ایده‌هایشان دچار مشکل شوند. بنابراین، این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. کوچ یا فرار مغزها، موجب بی‌سرشدن سرمایه انسانی می‌شود. در نتیجه، دانشی که تولید می‌شود بیشتر حکم کپی‌پیست پیدا می‌کند. کالایی که تولید می‌شود بیشتر حالت مونتاژ پیدا می‌کند. گذار از اقتصاد و جامعه مصرف‌کننده در عرصه علم و دانش و هنر، به اقتصاد و جامعه تولیدکننده علم و دانش و هنر، مستلزم حفظ سواره‌نظام سرمایه انسانی به هر بهای لازم است.نظام حکمرانی و جامعه‌ای که قدر چنین سرمایه‌ای را نداند، هرگز نمی‌تواند در برابر آنچه تهاجم فرهنگی یا جهانی‌شدن الگوهای رفتاری نامیده می‌شود، ایستادگی کند. چنین جامعه‌ای در برابر تندباد تحولات فرهنگی ناچار به تسلیم است. تنها راه تسلیم‌نشدن، توانایی در تعامل سازنده دوسویه است. اثرگذاشتن و اثرگرفتن است. برخی از جوامع به دلایلی مانند سابقه تمدنی ضعیف از چنین سرمایه‌ای برخوردار نیستند. طبعا، در برابر تحولات فرهنگی و همین‌طور تحولات فناورانه جهانی آسیب‌پذیرترند. چندان حرجی بر چنین جوامعی نیست. اما، از جامعه‌ای که سابقه تمدنی درخشانی دارد و در عرصه جهانی در حوزه‌های مختلف حرفی برای گفتن دارد، انتظار دیگری می‌رود. انتظار قدرشناسی از اندیشمندان و دانشمندان و هنرمندان و ورزشکاران برجسته و برصدرنشاندن آنان.برای مریم میرزاخانی بعد از دریافت جایزه معتبر فیلدز مراسم بزرگداشتی در داخل برگزار نشد. دانشکده‌های ریاضی مهم‌ترین دانشگاه‌های ما او را برای تدریس حتی هرازچندگاه یک بار دعوت نکردند. در همایش‌های برگزارشده، مدعو، به عنوان سخنران کلیدی نبود. در همه جا، افرادی مانند مریم میرزاخانی هستند که مهاجرت می‌کنند. اما، تفاوت مهم در این است که رابطه برخی با سرزمین مادری کلا قطع می‌شود و برخی نمی‌شود و می‌توانند به عنوان سرپل ارتباطی مهمی در جهت انتقال دستاوردهای علمی و فنی رایج در مرزهای پیشرو به زادگاه مادری خود عمل کنند. برخی مصداقی از فرار مغزها هستند و برخی مصداقی از گردش مغزها. متأسفانه مریم میرزاخانی مصداقی از فرار مغزهاست. همین‌طور سایر دانشمندان و سرمایه‌های علمی و فرهنگی جامعه. این دردی اجتماعی است که جامعه ما به د‌لیل کدهای ذهنی تعریف‌شده از سوی نظام حکمرانی، نمی‌تواند از چنین سرمایه‌های ارزشمندی بهره ببرد.

مریم میرزاخانی و نظایر او، نیازی به ذکر نامشان بعد از فوتشان ندارند. نامشان به اندازه کافی جاودانه و بزرگ هست. نیاز دارند که در زمان حیاتشان قدر ببینند و بر جایگاهی بنشینند که شایسته آن هستند.

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید