Iranian Agriculture News Agency

ناجی جانِ دشت تشنه / با شکارچی بازنشسته‌ای که حیات‌وحش تشنه ایران را آب می‌دهد



شهروند ، جواد حیدریان

اپیزود نخست
لوت، بیابان چروکیده و بی‌آب. تن فرسوده فلات ایران. آفتاب اهوارایی چنان می‌بارد که گویی تازه از شبی اهریمنی زاده شده است. کبکی از تپه‌ها پایین می‌آید. نمی‌خرامد. جوجه‌هایش را به سمت دره می‌برد. تشنگی در بیابان مسکن دارد. سکوت، وهمی است که در لوت با زوزه باد می‌آمیزد و آرامش را ذبح می‌کند. تیزی بر گلوی حیات افتاده است. در کاریز صدای زنجیر می‌آید. پریای باران عمر به دیو خشکسالی داده‌اند. کبک مادر بال نمی‌گیرد، آرام راه می‌رود. قلب ایران می‌سوزد و آتشکده خورشید، تن لوت را می‌گدازد. برازه آتش از آسمان به زمین می‌افتد و در تن خاک نفوذ می‌کند. کبک‌ جوجه‌های کوچکش را در جست‌وجوی آب به سمت دره‌ می‌برد. مادر بال پرواز ندارد، جوجه‌ها خُردند. جوجه‌ها با قدم‌هایی آهسته به چشمه نزدیک می‌شوند. اوایل مرداد و پایان بهار است. «من محمدرضا خوش‌بین ٧٠ ساله و شکارچی در کمین هستم. ١٦‌سال است شکار نمی‌کنم و تنها به طبیعت می‌روم که ببینم. چشم‌هایم به دیدن حیات وحش عادت دارد. عادت دارم برای تماشا سکوت کنم.» کبک مادر با جوجه‌هایش آرام آرام برای نوشیدن آب به سمت جایی آمده که پیشتر چشمه بود. هر چه می‌گردند، آبی پیدا نمی‌کنند. قیامتی برپاست. کبک مادر، زمین را با پاهایش می‌کَند. آبی نیست. به جوجه‌هایش نگاه می‌کند. سرش را پایین می‌اندازد. دوباره زمین را می‌کند. آب نیست! «می‌توانم شرم را در سیمای کبک ببینم. جوجه‌ها نایی ندارند. زمین را می‌کنند...» اینها را می‌گوید و انگار سیلابی درونش راه افتاده باشد، بغض می‌کند. مرگ، کاسه سراب گرفته و به تماشا ایستاده است…
اپیزود دوم
«زدم زیر گریه» کبک‌ مادر راهی ندارد. ناامید و نیازمند زمین را با پاهای نحیفش می‌کَند. شکارچی کهنه‌کار که حالا دیده‌بان طبیعت است، چشم‌هایش را می‌بندد و گریان به خانه برمی‌گردد. تصویر تشنگی کبک‌ها امانش را بریده است. او سال‌هاست در چشم‌اندازهای مختلف به تماشای پرندگان و آهوان و گله‌های وحشی نشسته است. روزگاری شکار می‌کرد. حالا دیگر اسلحه را دور انداخته و روح شکار ندارد. خوش‌بین به چشم‌هایش خوب دیدن را یاد داده است. چشمان حساسش تکانه هر جنبنده‌ای را تشخیص می‌دهد. اما او حالا تشنه بی‌آبی حیات‌وحش است. «فکر کردم که باید چه بکنم. من که سال‌ها در طبیعت زیسته‌ام، از آن بهره جسته‌ام. چه کمکی از دستم بر می‌آید؟» پنجره‌های اتاق را می‌بندد و چشم‌های دلش را می‌گشاید و تصمیمی می‌گیرد. «تصمیم گرفتم برای آن‌جا فکری بکنم. گفتم آبشخورهایی در مناطق حیات‌وحش درست کنم. تصمیم گرفتم حیات‌وحش در این جهنم بی‌آبی، اندک آبی داشته باشد. خیرات مرحوم پدرم و دختر مرحومم را برای حیات‌وحش صرف کردم و آبشخور ساختم.» عطش آبرسانی به حیات‌وحش خوش‌بین را رها نکرد. دو‌سال پیش در گرمای آغازین مرداد و در لحظاتی که کبک‌های تشنه را دیده بود دیگر دلش طاقت نیاورد. می‌گوید «تا آخر عمرم به نذر محیط‌زیست ادامه می‌دهم.»
اپیزود سوم
اردیبهشت بندر آنقدرها هم بهار نیست. جنوب حاره‌ای، جهنم حیات‌وحش است. توده‌های هوا از بستر امواج دریای جنوب به دوردست‌های جاسک و لنگه و دیگر مناطق، گرمای کشنده می‌فرستد. پلنگی با خال‌های سیاه و چشمان بی‌رمق، در جست‌وجوی آب است. پلنگ، ماهِ آب را در گودال روستایی می‌بیند. تشنگی، سگی شکاری است که او را دنبال می‌کند و هر بار در طول مسیر گلویش را می‌گیرد. زخمی در گلوی پلنگ می‌سوزد. نعره می‌زند. تشنگی هلاکش کرده است. خیال خام پلنگ او را به گودالی می‌کشد. بوی آب در مشامش پیچیده است. کور است پلنگ و به دام گودال می‌افتد. ۱۴ اردیبهشت ٩٤ است. ماه کامل در آسمان جاسک می‌درخشد. پلنگ هر چه تقلا می‌کند و چنگ بر آسمان می‌ساید از گودال بیرون نمی‌آید. پلنگ در عطش آب گرفتار است. اهل روستایی در نزدیکی جاسک باخبر می‌شوند و خبر به گوش اداره کل حفاظت محیط‌زیست می‌رسد. مردم ساعت‌ها در تلاشند. صبح روز بعد یک کنده درخت راهگشا می‌شود. گربه زیبای وحشی خسته ولی از چنگال مرگ می‌گریزد. برمی‌گردد به پشت سرش نگاه می‌کند. دوباره دور می‌شود و خبر چون بادی همه جا می‌پیچد. ١٠ روز بعد، پلنگ دیگری در حوال روستایی در مرز فارس و هرمزگان از تشنگی در آب انباری سقوط می‌کند. پلنگ تشنه از دیواره‌های بلند آب انبار بیرون نمی‌آید که نمی‌آید! مرگ این بار در قامت ماهی به درون برکه می‌افتد و پلنگ را دوازدهمین قربانی گله گربه‌های خال خالی مرده می‌کند. یک ماه بعد خردادماه ٩٤، ۲ بزغاله وحشی از تشنگی به گودالی می‌رسند که اندکی آب باران در آن جمع شده است. بزغاله‌های تشنه آب می‌نوشند. گویی کسی سرنوشت مرگ را برای آنها سروده است. بزهای وحشی بی‌پناه و هراسان در باتلاق گودال گرفتار می‌شوند و هرچه تقلا می‌کنند از دیوارهای خیس گودال بیرون نمی‌آیند. آرام‌آرام از رمق می‌افتند که فرشته‌های نجات سر می‌رسند. دو همیار محلی برای سرکشی از منطقه به گودال می‌رسند. بزغاله‌ها وحشت‌زده از مرگ جان سالم به‌درمی‌برند. اما یک روز بعد در نزدیکی روستای لاورشیخ از توابع شهرستان بندرلنگه، ۱۱ قوچ و میش از شدت تشنگی به آب‌انبار دهکده‌ای می‌افتند. آب حالا دام حیات‌وحش است. تمامی چشمه‌ها خشک شده‌اند. بوی آب حیات‌وحش را دیوانه‌وار به سمت مناطق مسکونی می‌برد. چشمه‌های دهانه کوه‌ها خشک شده‌اند و آبشخورها در گدارهای وحش از بین رفته یا وجود نداشته‌اند که این زبان بسته‌ها آبی بنوشند. قوچ ومیش‌ها از تشنگی به آب‌انبار می‌افتند و شوربختانه هیولای بی‌آبی ۹ رأس آنها را می‌کشد...
اپیزود چهارم
اینجا
همین‌جا
نزدیک همین تنفس بی‌خواب
تو را
طوری نزدیک به لمس هوا حس می‌کنم
که گنجشک تشنه، عطر باران را*
«من شاهد تلف‌شدن حیوانات در طبیعت بوده‌ام.» این جمله را محمدرضا خوش‌بین، شکارچی هفتاد ساله‌ای می‌گوید که تمام ایران را وجب به وجب گشته است. از زمین و زمان شاکی است. از انسانیت که مرده است و از حمله مرگبار خشکسالی به طبیعت ایران. او می‌گوید: «طبیعت مادر ما است اما ما به مادر خودمان خیانت کردیم.» حرف‌هایش شبیه فرزند پشیمانی است که حالا در تقلا برای جبران است. «ما هشت استان خشک داریم و من طی این همه‌سال این حجم از مرگ‌ومیر حیات‌وحش را ندیده‌ام.» بغض امانش را می‌برد. «پارسال و امسال چقدر حیوان از تشنگی در طبیعت ایران مردند. در هرمزگان شاهد بودم، چطور حیوانات تلف شدند. من که بخش مهمی از عمرم را در طبیعت گذرانده‌ام نمی‌توانستم تحمل کنم حیات‌وحش تلف شود.» او هربار اندوهگین ولی مصمم به ایده‌های تازه فکر می‌کند. با تجربه‌ای که خودش در این سال‌ها داشته و با تجربه‌ای که دیگران در اختیارش می‌گذارند، تصمیم گرفته است تا پایان عمر و تا زمانی که توان دارد برای حیات‌وحش مناطق خشک و نیازمند وطن، آبشخور بسازد. زمانی که دراین‌باره حرف می‌زند، منتظر پیامکی است که کارخانه ساخت گالن‌های چند تنی برای او ارسال کند. کارخانه سفارش خوش‌بین را گرفته است و گالن‌های بزرگ برای انبار آب حیات‌وحش در اختیارش می‌گذارد. می‌گوید: «این هفته مانند هفته‌های قبل در فلات خشک برای حیات‌وحش آب بردم. منتظرم کارخانه اس‌ام‌اس بارگیری را بفرستد. هفت مخزن دیگر خریده‌ام...»
اپیزود پنجم
«من بار پنجم است که برای حیات‌وحش پول جمع می‌کنم و دارم در نذر برای نجات محیط‌زیست شرکت می‌کنم. ٨ استان کشور در فلات خشک ایران با بحران آب مواجه هستند. من در این هفتاد‌سال همیشه در طبیعت بوده‌ام. از کودکی تا امروز، طبیعت را از نزدیک دیده‌ام. کویرها و بیابان‌های خشک ایران، جنگل‌ها و دشت‌ها و دریاچه‌ها را... من محل زیست انواع حیات در ایران را می‌دانم. هرمزگان، یزد، کرمان، سمنان و... حالا در عطش آب دارند می‌سوزند. تصمیم دارم تا آخر عمرم این کار را ادامه بدهم که این فرهنگ نهادینه شود و مردم با حیوانات مهربان باشند.» او سال‌ها شکارچی بوده است. شانزده‌سال است که هیچ شکاری نزده است. «از وقتی متوجه شدم که حیات‌وحش و طبیعت، دیگر آن توان خودپالایی را ندارد، سعی کردم به نوعی کمک کنم. ابتدا کمکم این بود که شکار نکنم. اما دیدم دیگر حتی حیات‌وحشی برای تماشا با دروبین هم باقی نمانده است.» او شکار را مسأله‌ای بشری و نوعی هنر باستانی می‌داند. معتقد است: «شکار آدابی دارد. نباید گونه مادر و جوان را بکشند. حالا همه اسلحه می‌گیرند و نمی‌دانند که حیوانی باید شکار شود که احتمالا مریض است یا از شدت کهولت توان راه رفتن ندارد.» او حالا خشکسالی را شکارچی اصلی ایران می‌داند که دارد ایران را ویران می‌کند. «برای توسعه شهرها فکری شده است اما برای نجات جان حیات‌وحش هیچ فکری نشده است. من به فکر افتادم. البته مثل من هستند، اما نیاز است این فرهنگ جا بیفتد. من خودم را بدهکار طبیعت می‌دانم. بشر مهاجرت و کوچ را از حیوانات یاد گرفت. من از کودکی شاهد این رفتار بوده‌ام. من پدرم مزرعه‌دار بود و ما در مسیر زندگی حیوانات را می‌دیدیم که چطور از جایی به جای دیگر می‌روند. حیوانات ییلاق و قشلاق می‌کنند. تلف‌شدن حیوانات تشنه سبب شد من تصورم از زندگی عوض شود. من این اتفاقات را نمی‌توانستم تحمل کنم. توسعه شهرها، جاده‌ها، اتوبان‌ها و به‌خصوص شهرک‌های صنعتی راه عبور و مهاجرت حیوانات را بسته است. شهرک‌های صنعتی و چاه‌های عمیق حق‌آبه حیات‌وحش را غارت کردند. ما آب نداریم. در ١٣ استان برف و باران نبود، طبیعی است که آب نباشد. آب تمام شده است. ٢١‌ استان امسال بارندگی خوب بود. این آب کجا رفت؟ چون زمین تشنه است. ٥٦٠ متر تا سفره‌های زیرزمینی فاصله داریم. قنات‌ها و چشمه‌ها خشک شده است. من از غصه دارم می‌میرم...»
اپیزود ششم
«وقتی چشمه‌ها خشک می‌شوند و حیوانات با بوی آب به سمت روستاها می‌آیند و با وحشی‌گری ما با چوب و چماق به استقبال مرگ می‌روند، باید کاری کرد.» برای خوش‌بین طبیعت مأمنی ابدی است. عشقی که از کودکی در او لانه دارد. او حالا به رویداد تازه‌ای پیوسته است تا کاروان محیط‌زیست ایران که به قول خودش سرگذشتش؛ مثنوی ‌هزار من کاغذ است را همراهی کند. چراغی را روشن کرده است که نورش دارد آرام‌آرام جهان ما را روشن می‌کند. نذر محیط‌زیست رویداد تازه‌ای است. نذر و خیرات اما ریشه در باورهای کهن دارد. او تعریف می‌کند: «قبلا حیوانی را می‌خواستند بکشند به او آب می‌دادند ولی حالا حیوان علیل و تشنه را با سنگ و چوب و گلوله و رهاکردن سگ می‌کشند. من اگر مجبور شدم موضوع خیرات دخترم را اعلام کنم به‌خاطر این بوده که می‌خواهم فرهنگ‌سازی شود. ما با مادر خودمان؛ با طبیعت‌مان مهربان نبودیم. ما همه چیز را ویران کرده‌ایم. هنوز که هنوز است ما طبیعت را به آتش می‌کشیم. رودخانه‌ها پر از پلاستیک و فاضلاب است. رودخانه‌ها دیگر آب به این طرف و آن طرف نمی‌برند. رودها در تصرف آشغال هستند. رودخانه‌ها خشک شده‌اند و این آب نیست. این رود مرگ است که جاری است.»
خوش‌بین که صراف است و کارهای آزاد کرده، خیرات مردگانش را و پا قدم تازه متولدهای ایل و تبارش را خرج حیات‌وحش ایران می‌کند. «من همه اقوام و نزدیکان‌ را ترغیب کردم که برای حیات‌وحش آبشخور درست کنند. روستای بهادران در حاجی‌آباد یزد حالا به میمنت و پا قدم بچه برادرم، دو مخزن پنج‌هزار لیتری آب را صاحب شده است. من می‌خواهم نسل بعد از من هنوز هم حیات‌وحش ایران را ببیند و از طبیعت زیبای وطنم استفاده کنند.» محمدرضا خوش‌بین شکارچی بازنشسته هفتاد سده دینش را به طبیعت وطنش دارد ادا می‌کند. او به نیت خشنودی روح پدرش و آرامش روح دختر مرحومش حیات‌وحش را به نظاره نشسته است که تشنگی نکشند و در تلاش است تمامی فامیل و دوستانش را برای نجات حیات‌وحش از تشنگی بسیج کند. حالا چندین‌میلیون تومان پول خرج خرید تانکرهای آب و تعمیر آبشخورهای حیات‌وحش کرده است. نذرهای او لبان تشنه آهوان و گربه‌ها و پرنده‌ها و گورخرهای پارک ملی کویر، قم، توران سمنان، یزد و عباس‌آباد نایین و... همه ایران را سیراب می‌کند. «که یکی چراغ روشن ز‌ هزار مرد بهتر... .»

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید