Iranian Agriculture News Agency

از زلزله چه می‌توان آموخت؟


احمد عظیمی‌بلوریان- معاون سابق سازمان محیط زیست

شرق : ایران یک سرزمین زلزله‌خیز است که دلیل عمده آن برخورد صفحه عربستان و ایران است. در ۶۰ سال گذشته هزاران زلزله قوی و خفیف در ایران به وقوع پیوسته است که شدیدترین آنها عبارت بوده‌‌اند از زلزله بوئین‌زهرا در سال ۱۳۴۱ با شدت ۶/۵ ریشتر با ۲۰ هزار تلفات، زلزله طبس در سال ۱۳۵۷ با ۷/۸ ریشتر و ٢٥ هزار تلفات؛ یعنی بیش از ۷۰ درصد جمعیت شهرستان طبس، زلزله رودبار- منجیل در ۱۳۶۹ با شدت ۷/۴ ریشتر با ٣٥ هزار کشته، زلزله بم در ۱۳۸۲ با شدت ۶/۶ ریشتر و زلزله کنونی در غرب ایران با شدت ٢/٧ ریشتر که آمار جان‌باختگان آن هنوز قطعی نشده است. همه این زلزله‌ها در سطح وسیعی شامل صدها پارچه‌ شهر و آبادی روی داده‌‌اند زیرا گسل‌های زلزله‌خیز با آبراه‌ها ارتباط تنگاتنگی دارند. در بیابان‌های خشک و بی‌آب‌و‌علف، زلزله با این شدت‌ها روی نمی‌دهد. پس می‌توان نتیجه گرفت که زلزله و آبادی، یار غار دیرینه هستند و باید یکی از مفروضات شهرنشینی یا روستانشینی در ایران به حساب آیند. اما هم مردم و هم دولت‌ها همواره از آن غفلت می‌کنند. از نظر برخورد با عواقب زلزله، آن را باید مانند آتش‌سوزی در نظر گرفت. آتش‌سوزی هم پیش‌بینی‌شدنی نیست اما رویداد آن بر مردم و مسئولان چنان واضح است که به جای چشم‌پوشی و نادیده‌گرفتن احتمال آن، همه شهرها با ایجاد ایستگاه‌های آتش‌نشانی و کشیک ۲۴ساعته، آماده نجات مردم و اطفای حریق هستند. جای دقیق آن را نمی‌دانند اما وقوع آن را به‌وضوح پیش‌بینی می‌کنند. به عبارت دیگر، واقعه را قبل از وقوع، علاج می‌کنند. در غیر این صورت، باید مانند رویدادهای زلزله، کاسه چه کنم چه کنم را به سر بزنند. همان‌طور که در زلزله به جای اینکه دولت، «ان‌جی‌او»ها و مردم دست به دست هم دهند و امدادرسانی کنند، اختلافات سر باز می‌کند. کنترل بروز زلزله در دست ما نیست. اما زلزله بخشی از فرهنگ مردم یک سرزمین زلزله‌خیز است و باید باشد. در این فرهنگ، هم مردم باید تفاوت الگوهای سکونت را نسبت به سرزمین‌های زلزله‌ناخیز بیاموزند و بدانند و هم دولت‌ها و نظاماتی که وظیفه آنها رویارویی با چنین رویدادهایی است. چرا؟ در روستاهایی که صدها سال بلکه هزاران سال است ساخته شده‌ و بافت آنها جنبه تاریخی و میراث فرهنگی به خود گرفته است، ساخت‌وساز خانه‌های روستایی و کیفیت آنها بازتابی از فقر تاریخی روستاست. روستایی آن‌قدر فقیر بود که نمی‌توانست خشت خامی را که در ساخت کلبه روستایی با دست خود می‌مالید، به کوره آجرپزی ببرد و آن را تبدیل به آجر کند. خشت، دوام آجر را ندارد. سؤال این است که چرا از آغاز انقلاب اسلامی در ٤٠ سال گذشته و افزایش توجه به رفاه روستایی، دولت‌ها به فکر تقویت دوام همان خانه‌های سست‌بنیاد و قدیمی روستایی نیفتادند. با هر زلزله ضمن بیان دلسوزی و عرض تسلیت به ده‌ها هزار خانواده داغدار، با اقدامات کوتاه‌مدت ترمیمی باز هم هر کسی، دیگری را مقصر بشناسد؟

البته تشخیص خلافکاری‌های برخی از عوامل دولتی برای خود دولت و مردم کاملا روشن است.اما جیغ و داد راه‌انداختن با یافتن راه‌حل بلندمدت از زمین تا آسمان تفاوت دارد. ضمنا اگر راه‌حل‌های دولتی با دخالت مردم صورت نگیرد، باز هم خطاهای گذشته تکرار خواهد شد. پس از زلزله بوئین‌زهرا، دولت وقت برای اطمینان از اینکه مردم منطقه در آینده از زلزله در امان باشند، تصمیم گرفت کنار خانه‌های ویران‌شده روستایی خانه‌های یک‌طبقه و مقاوم بسازد. مدت‌ها طول کشید که روستاها به کمترین سروسامان رسیدند. اما همین که اقتصاد روستا تقویت شد، تقریبا همه روستاییان دوباره خانه‌های خود را ساختند و خانه‌های ساخته‌شده به وسیله دولت را به طویله اسب‌ها و گوسفندان خود تبدیل کردند. در فاصله زمانی میان وقوع زلزله و آغاز بازساری بم، نگارنده همراه با چند کارشناس ارشد ایرانی و خارجی از بم بازدید کردم و طرح‌های منتخب بازسازی را بررسی کردم. چند نکته جالب نظر من را جلب کرد که همان زمان در مقاله‌ای در مجله معمار منعکس کردم. نخست اینکه به محض آغاز ثبت‌نام بازمانده‌های زلزله برای دریافت کمک از دولت، شمار کسانی که ثبت‌نام کردند از جمعیت پیش از زلزله بم تجاوز کرده بود. مردم بی‌کار از اطراف بم به امید دریافت پول و کمک‌های رفاهی به بم آمده و خود را به عنوان سکنه بم جا زده بودند. به دلیل تخریب شهر، تشخیص بومی از غیربومی امکان‌پذیر نبود. دوم اینکه تقریبا همه کودکان در سنین مدرسه و دبیرستان در زلزله‌ای که نیمه‌شب روی داده بود، کشته شده بودند. اما طرح جامع یا طرح بازسازی شهر اولویت زیادی به احداث مدارس- آن‌هم کنار خیابان‌ها - داده بود. این مدارس سال‌ها با شمار بسیار اندکی دانش‌آموز کار می‌کردند. سوم اینکه در طرح شهرسازی، فضای زیادی از شهر را به فروشگاه‌ها در کنار خیابان‌ها داده بود. در حالی که مردم برای تأمین مایحتاج روزانه خود باید به فروشگاه‌هایی که در دل محله‌های شهر احداث شوند مراجعه کنند. نه اینکه ناچار شوند برای خرید از خودرو استفاده و به مرکز شهر رفت‌وآمد کنند. چهارم با تغییر کاربری‌ها برای استفاده از فضاهای پیش‌بینی‌شده در طرح، مساحت زیادی از نخلستان‌های باقی‌مانده پس از زلزله را برای احداث ساختمان‌های چندطبقه اختصاص داده بودند. شهر بم در آن زمان یکسره نخلستان بود. حتی حیاط‌ها نیز پر از درخت خرما بود؛ گرچه بناهای آنها خراب شده بود. به عبارت دیگر، طرحی که عمدتا از سوی مهندس مشاور تهیه شده بود، به‌جای اینکه قاتق نان مردم بم شود، قاتل جان شهر شده بود. ٢٥سال پیش از زلزله بم، تهیه طرح بازسازی طبس در خراسان بر عهده شخص معاون شهرسازی وزارت مسکن و شهرسازی آن زمان واگذار شده بود. این معاون هیچ آشنایی‌ای با شهر طبس نه در زمینه آب‌وهوای آن و نه درباره ویژگی‌ها فرهنگی آن نداشت. یک روز که برای کاری به دفتر این شخص در خیابان تخت‌جمشید آن زمان مراجعه کردم، دیدم نقشه جغرافیا طبس را روی میز کنفرانس پهن کرده و دارد برای بازسازی آن طراحی می‌کند. در ایران آن زمان ابتدا نقشه می‌کشیدند و سپس برای خالی‌نبودن عریضه، تهیه گزارش توجیهی، آن را به افرادی که کارشان صرفا تهیه گزارشات توجیهی اما توخالی طرح‌ها بود واگذار می‌کردند. خدا کند که این سنت مرضیه امروز منسوخ شده باشد! در جمع‌بندی، ذکر این چند نکته را ضروری می‌دانم؛ نخست اینکه زلزله اخیر در غرب ایران آخرین زلزله نخواهد بود. دوم اینکه مدیریت بحران این نیست که پس از رویداد زلزله بنشینند و برای بازماندگان چاره‌اندیشی کنند. کوچک‌ترین مدل عمل همان ایستگاه‌های آتش‌نشانی است که باید پیش از آتش‌سوزی آماده کمک سریع باشند. باید در سراسر ایران، به‌ویژه در نقاط شناخته‌شده زلزله‌خیز برای کمک‌رسانی سریع پایگاه‌های ثابت به وجود آید. از این پایگاه‌ها حتی می‌توان برای امدادهای مشابه در سطح بین‌المللی استفاده کرد. سوم اینکه تصمیم‌گیری باید با درک کامل ویژگی‌های منطقه و روحیات و توانایی‌های مردم صورت گیرد، نه در تهران. چهارمین نکته این است که ایران یک کشور پهناور و متنوع به‌لحاظ آب‌وهوا و روحیات مردم است. استفاده از طرح‌های استانداردشده و تقلید از بلندمرتبه‌سازی‌های غربی و متداول در امارات برای ایران زیان‌بخش است. نخستین رویداد هر زلزله، قطع آب و برق و خرابی ساختمان‌های بلند است. ترمیم آنها کار یک روز و دو روز نیست. در فاصله خرابی تا بازسازی، مردم - به‌ویژه سالمندان - نمی‌توانند از پله‌های ساختمان‌های بلند رفت‌وآمد کنند. به دلیل اقتصاد متمرکزشده در شهرها، جوانان روستایی در روستا‌ها نمی‌مانند و به امید یافتن کار به شهرها پناه می‌برند. امروز تعداد بسیار زیاد ماشین‌های مسافرکشی در تهران که نمره شهرهای غربی و شرقی را دارند، نشان از این مهاجرت است. آنچه باقی می‌ماند، سالمندانی هستند که به دلایل زیاد باید در ساختمان‌های چند اشکوبه‌ای که از ١٥ سال پیش تاکنون در مسیر میان شهرها و روستاها ایجاد شده زندگی کنند. این با سنت زندگی روستایی در تضاد است. پنجم اینکه هر واحد مسکونی در روستا همواره یک واحد تولیدی بوده است. حیف است که آن را به یک واحد مصرفی تبدیل کنیم. ششم اینکه تکنولوژی امروز بازگشت مردم شهرنشین به روستا را تشویق می‌کند. این حرکت حتی شهرهای ما را از آلودگی نجات خواهد داد. پس باید آن را تشویق کنیم. این نوشتار نسخه‌نویسی نیست. تنها چند تذکر است که ان‌شاءالله مورد توجه دست‌اندرکاران قرار گیرد.

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید