نویسنده کتاب «شبهای ایل» و تجربه آموزش عشایر
میراث بهمنبیگی چراغ راه معلمان عشایر است
تعلیم و تربیت به معنای آموزش راههای تأمین نیازمندیهای انسان متناسب با شرایط و آماده کردن وی برای رویارویی با فراز و نشیبهای زندگی، در عشایر نیز همانند هر جامعه دیگر پیشینهای به گستردگی تاریخ آن جامعه دارد و همواره کسانی بودهاند که در جهت اعتلای آن کوشیدهاند. سهراب حاتمی، یکی از این افراد است. او اهل شیراز است و در کوار زندگی میکند. تحصیلات خود را در مدارس و دانشسرای عشایری گذرانده و جزو معدود افرادی به شمار میآید که جایزه سالانه علمآموزی استاد محمد بهمنبیگی را از آن خود کرده است.
مصطفی عبدلیشکوفه راستگو جهرمی: تعلیم و تربیت به معنای آموزش راههای تأمین نیازمندیهای انسان متناسب با شرایط و آماده کردن وی برای رویارویی با فراز و نشیبهای زندگی، در عشایر نیز همانند هر جامعه دیگر پیشینهای به گستردگی تاریخ آن جامعه دارد و همواره کسانی بودهاند که در جهت اعتلای آن کوشیدهاند. سهراب حاتمی، یکی از این افراد است. او اهل شیراز است و در کوار زندگی میکند. تحصیلات خود را در مدارس و دانشسرای عشایری گذرانده و از طایفه بهمن بیگلو همان طایفه محمد بهمنبیگی است که از او بهعنوان پدر آموزش عشایر یاد میشود. حاتمی، جزو معدود افرادی به شمار میآید که جایزه سالانه علمآموزی استاد محمد بهمنبیگی را از آن خود کرده است. وی در دورانی که آموزش عشایری بسیار جدی گرفته میشد هم معلم و هم راهنمای تعلیماتی (راهبر) بوده است. با این معلم بازنشسته درباره تجربیاتش در آموزش عشایری گفتوگویی انجام دادهایم که شرح آن را در ادامه میخوانید:
شما کتابی با عنوان «شبهای ایل» نوشتهاید. بهجز این کتاب، چه آثار دیگری را منتشر کردهاید؟
بله اولین کتابم «شبهای ایل» است. دومین اثرم را هم با نام «نگاهی به سرگذشت سردار فرهنگی زندهیاد بهمنبیگی» نوشتهام و سومین کتابم «روزی روزگاری با ایل» است که به دلیل ایراداتی که به آن گرفته شده هنوز به چاپ نرسیده است. البته من مقالات زیادی هم دارم؛ یعنی بیش از 100 مقاله که درباره عشایر، مسائل اجتماعی عشایر، اقتصاد عشایر و فرهنگ عشایر که در روزنامههای محلی مانند روزنامه عصر، روزنامه نیمنگاه و خبر جنوب چاپ شدهاند.
چگونه با آقای بهمنبیگی آشنا شدید؟
من در ایل به دنیا آمدم، در یک چادر سیاه، اتفاقاً شبی که من به دنیا آمدم. آقای بهمنبیگی مهمان ما بود و تقریباً اسم مرا هم آقای بهمنبیگی انتخاب کردند. پدرم اسم دیگری انتخاب کرده بودند، اما ایشان میگوید که دوست دارد اسم نوزاد را سهراب بگذارند پدرم هم قبول میکند. در آن زمان آقای بهمنبیگی خودشان هم در ایل بودند. پدر او کلانتر ایل بود. درسش را تمام کرده بود و از تهران آمده بود تا در ایل زندگی تشکیل دهد.
سیاهچادری که شما در آن به دنیا آمدید در کدام منطقه بود؟
کنار شهرک خنج. ما از تیره بهمنبیگلو هستیم و اسم تیره ما بهمنبیگیلو است که پدربزرگ بهمنبیگی رئیس این تیره بود. درواقع او این تیره را بنیاد گذاشت؛ تیرهی نوبنیادی است، ما از طایفهی عمله هستیم، طایفهای که درواقع از پیشکاران و کارگزاران ایلخانی تشکیل میشد. طایفه بزرگی است تقریباً، درواقع میتوان گفت ما سپاه جاویدان ایلخانی بودیم.
درباره اینکه چگونه وارد آموزشوپرورش عشایری شدید برای ما صحبت کنید؟
من دوره یازدهم عشایری یعنی در سال 1346 وارد دانشسرایی عشایری شدم. یک سال در دانشسرا آموزش دیدم و سال بعد بهعنوان معلم در میان ایل مشغول به کار شدم.
آقای بهمنبیگی خودشان برای سر زدن به مدرسه شما میآمدند؟
بله آقای بهمنبیگی در دورانی که من معلم بودم سه، چهار مرتبه مدرسه ما را دیدند، بهویژه اینکه من در طایفهای خدمت میکردم که رابطه خوبی با معلم نداشتند و ازآنجاکه ماندن در آنجا واقعاً برای من سخت بود، سال دوم موضوع را به آقای بهمنبیگی گفتم و در جواب گفت: «پارسال با گوشت و پوستت معاش کردی امسال با استخوانت معاش کن.» امسال هم باید بمانی. البته یکسری اختیارات هم به من داد ازجمله اینکه میتوانم محل چادرم را عوض کنم و آن را کنار یک روستا بزنم و... البته آنها نیز بهتدریج بر سر مهر آمدند و رابطهشان با من خوب شد.
آیا از سرنوشت دانشآموزانی که در آن ایل داشتید، اطلاعی دارید؟ منظور همان دورهای است که زیاد سختی کشیدید.
یکی از آنها در حال حاضر رئیس دانشگاه آزاد فارس است، یکی شیمی خوانده و در پتروشیمی فعالیت میکند و یکی دیگر هم مسئول یکی از بخشهای اداره دارایی است.
پس درواقع شما توانستید در وضعیت آنها تغییر ایجاد کنید.
بله تحول بزرگی بود. این دانشآموزان هفت نفر بودند که شش نفر از آنها توانستند در آزمون دبیرستان عشایری پذیرفته شوند. دبیرستان عشایری کنکور بسیار سخت و پیچیدهای داشت. بعد از گذراندن پنجم ابتدایی، برای همه کسانی که معدل بالای 17 داشتند یک کنکور برگزار میشد و از بین این افراد در سال اول 40 نفر پذیرفته میشدند، به همین دلیل هماسم آن را 40 نفری گذاشته بودند. البته سالهای بعد امکانات و بودجه بیشتر شد و تعداد پذیرش هم بالاتر رفت و به صد و خردهای رسید.
به نظر شما راز موفقیت بهمنبیگی در ایجاد آموزشوپرورش عشایری در چه بود؟
موفقیت بهمنبیگی در کارش نتیجه چند عامل مهم بود؛ اولین عامل، شخصیت او بود، شخصیت بهمنبیگی چنان در معلمان تأثیرگذار بود که معلمها و راهنماهای تعلیماتی برای رضایت خاطر او از هیچ کوششی دریغ نمیکردند. بهطوریکه یک حرف یا یک لبخند بهمنبیگی انقلابی در میان معلمان و راهنماهای تعلیماتی به پا میکرد. یک برخورد او برای ما یک دنیا ارزش داشت همه مسائل زندگی را کنار گذاشته بودیم تا در این راه کار کنیم و او را راضی نگه داریم. البته خود ما هم انسان بودیم، عاطفه و وجدان داشتیم ولی واقعیت این است که بیشتر رضایت این مرد برای ما ارزش داشت. دومین عامل موفقیت بهمنبیگی، هوش سرشار او بود. طبقات بالا، پایین، خانها، کلانترها و همه مدیران و مسئولان را میشناخت و میدانست چگونه با آنها برخورد کند. عامل سوم، این بود که او معلمان و راهنماها را بهگونهای تربیت کرده بود که همه در مقابل کارشان پاسخگو بودند. سیستم نظارت و بازید در مدارس بهگونهای بود که بهصورت ماهانه، گزارش کار تمامی معلمان و مدارس (فرقی نداشت مدرسه کجا باشد نزدیک جاده باشد یا در یک منطقه صعبالعبور) توسط راهنماهای تعلیماتی آماده میشد و در اختیار بهمنبیگی قرار میگرفت و او حتماً آنها را میخواند.
به این کار آنقدر اهمیت داده میشد که بهمنبیگی دستور داده بود یک بایگانی علاوه بر بایگانی هویتی معلمان تشکیل و در آن گزارش کار معلمان بهصورت جداگانهای نگهداری شود. عامل چهارم، نیروها و افراد اطراف او بودند. این افراد از جانودل برای او کار میکردند؛ ازجمله اینها آقای شهبازی معاون او بود. شهبازی آدم خیلی فعالی بود. باور کنید بیشتر موفقیت بهمنبیگی وقتی که کار گستردهتر شد از آقای شهبازی بود، هم جوانتر و هم خیلی جدی بود. از دیگر افرادی که در آن دوره برای آموزشوپرورش عشایری زحمت زیادی را متحمل شد، آقای بحرانی بود. او مشکلگشای آموزش عشایر بودند. ما به او آچارفرانسه آموزش عشایری میگفتیم؛ یعنی کارهایی را که خود آقای بهمنبیگی و معاون اداری آقای کریمی که مرد بزرگی بود، نمیتوانستند انجام بدهند، آقای بحرانی انجام میداد.
نظرتان درباره وضعیت حال حاضر آموزشوپرورش عشایری چیست؟
امروز که دیگر آموزش عشایر به آن معنا وجود ندارد. سابقاً ما در سطح کشور به قول معروف از کنارههای خلیجفارس تا قلههای سهند و سبلان تا اینسو تا سیستان و بلوچستان مدارس عشایری داشتیم، یک تشکیلات گسترده که درواقع به وزارت خانه نهتنها پهلو میزد حتی جلوتر از آن هم بود. دستگاهی که ما داشتیم فکر نمیکنم اصلاً وزارتخانه آن تشکیلات را داشته باشد. ما فقط 500 - 600 ماشین از اتوبوس گرفته تا آمبولانس و کامیون داشتیم و در سرتاسر کشور فعالیت میکردیم. ترجیح میدهم اسمش را آموزش عشایری نگذارم. چراکه امروز دیگر عشایری به آن شکل سیار وجود ندارد. لااقل در ایل ما میبینم تعداد معلمان عشایر به انگشتان دست هم نمیرسد؛ زیرا بیشتر مردم ثابت شدهاند، آنهایی هم که سیار هستند در شهرها خانه دارند و بچههای خود را برای تحصیل به شهر میفرستند.
به نظر شما در حال حاضر ریشههای مشکلات آموزشوپرورش عشایری در کجاست؟
امروز در بیشتر نیروها صداقت وجود ندارد و بیشتر کسانی که خدمت میکنند به آموزش عشایری بهعنوان یک شغل یا یک منبع درآمد نگاه میکنند یعنی آموزشوپرورش شکل تجاری گرفته است و تقریباً خبری از صداقت و عشق به خدمتی که ما در آن زمان داشتیم، نیست. بهطور مثال، یک زمان با وجود آنکه من معلم یک مدرسه ثابت بودم و طبق قانون تابستان باید تعطیل میشد بنا به تشخیصی که داده شد من تابستان را هم تعطیل نکردم و تا پاییز درس دادم آنهم بدون اینکه اضافهکاری یا پاداشی در میان باشد یا اینکه حتی خودم انتظار آن را داشته باشم.
راهکار شما برای رفع این مشکلات چیست؟
نباید تجربههای ما در گذشته فراموش شود. باید از این تجربهها که خیلی هم با ارزش هستند استفاده شود. این تجربهها باید جمعآوریشده و در اختیار معلمان تازه استخدام شده قرار بگیرد تا باعث ایجاد انگیزه و تلاش در این افراد برای خدمت بهتر در آموزش عشایری شود./
دیدگاه تان را بنویسید