Iranian Agriculture News Agency

گفت‌وگو با معلم جوانی که با عشایر کوچ می‌کند

کلاس پرنده

برای اغلب آنهایی که این مطلب را می‌خوانند، درست مثل خبرنگار و عکاس و صفحه‌آرا و ویراستار این مصاحبه، تصویر کمابیش مشابهی از بازگشایی مدارس و درس و مشق و معلم وجود دارد: دفترهای ٤٠ برگ و ١٠٠ برگ، مداد سیاه و گلی، صف‌های اول صبح و دغدغه سوال پرسیدن‌های درس علوم و پای تخته رفتن برای حل تمرین ریاضی و بعد جیغ و داد و دویدن‌های ممنوعه در حیاط مدرسه. تصویر اغلب ما، تصویر مدارس دولتی یا غیرانتفاعی است، تصویری معمولی و رایج که اوایل مهر که می‌شود در شبکه‌های اجتماعی یا جمع‌های دوستانه و خانوادگی ممکن است آنها را به یاد هم بیاوریم....

کلاس پرنده


زهرا چوپانکاره

برای اغلب آنهایی که این مطلب را می‌خوانند، درست مثل خبرنگار و عکاس و صفحه‌آرا و ویراستار این مصاحبه، تصویر کمابیش مشابهی از بازگشایی مدارس و درس و مشق و معلم وجود دارد: دفترهای ٤٠ برگ و ١٠٠ برگ، مداد سیاه و گلی، صف‌های اول صبح و دغدغه سوال پرسیدن‌های درس علوم و پای تخته رفتن برای حل تمرین ریاضی و بعد جیغ و داد و دویدن‌های ممنوعه در حیاط مدرسه. تصویر اغلب ما، تصویر مدارس دولتی یا غیرانتفاعی است، تصویری معمولی و رایج که اوایل مهر که می‌شود در شبکه‌های اجتماعی یا جمع‌های دوستانه و خانوادگی ممکن است آنها را به یاد هم بیاوریم، تجربیات‌مان را با هم مقایسه کنیم و ببینیم که تفاوت این تصاویر و خاطرات اغلب در جزییات است. این مصاحبه اما در مورد کسانی است که مثل بچگی‌های ما به مدرسه می‌روند، دفتر و کتاب و مداد دارند اما تصویرشان از مدرسه با آنچه ما در ذهن داریم زمین تا آسمان متفاوت است و البته تصویرشان از زندگی. بچه‌های عشایر بخشی از جمعیت دانش‌آموزی کشور هستند.

مدیرکل مناطق کمتر توسعه یافته و عشایری وزارت آموزش و پرورش مرداد ماه امسال گفت:« ۱۷۱ هزار و ۵۰۰ دانش‌آموز عشایر در ۲۳ استان کشور مشغول به تحصیل هستند. » به گفته علی‌نقی یزدان‌پناه، شش هزار و ۴۵ مدرسه عشایری کشور در سطح کشور وجود دارد که از این تعداد ۱۹۲ مراکز شبانه روزی هستند و دانش‌آموزان عشایری در دوره متوسطه اول و دوم این مدارس تحصیل می‌کنند.

حمید محمدی یکی از معلمانی است که با بخشی از این بچه‌ها که حضورشان در قالب آمار و ارقام اعلام می‌شوند آشناست. معلم ٢٦ ساله اهل خراسان شمالی، خدمتش در آموزش و پرورش را با دانش‌آموزان کوچ‌نشین آغاز کرده است و می‌گوید که اگر توان و انرژی و انگیزه برایش بماند دلش می‌خواهد که همیشه این کار را ادامه دهد. تصویری که او از کلاس‌های درس و دانش‌آموزانی که در این کلاس‌ها حضور دارند، ارایه می‌دهد تصویری است تازه و غریب، تصویری که بخشی از قصه زندگی غیرمعمولی این بچه‌ها با معیارهای شهری است. تصویر میز و نیمکت و تخته بزرگ و حیاط مدرسه را کنار بگذارید، برخی مدرسه‌ها و دانش‌آموزان هستند که همراه با فصل‌ها کوچ می‌کنند، مثل پرنده‌ها.



چه شد که تصمیم گرفتید معلمی را انتخاب کنید و چه شد که از منطقه عشایر سر درآوردید؟
در خانواده‌ام تعدادی معلم داشتیم و چند نفر از دوستان و هم‌کلاسی‌هایم از خانواده فرهنگیان بودند و من هم کم‌کم به این شغل علاقه‌مند شدم. رشته‌ام علوم انسانی بود و رتبه بدی هم نداشتم و می‌توانستم رشته دیگری بخوانم اما معلمی را انتخاب کردم. از همان ابتدای تقسیم معلمان برای تدریس، من معلم عشایر بودم. معلم شدن برای عشایر شرایط خاصی دارد، معلمانی که در روستا هستند یک جای ثابت دارند که در همانجا ساکن می‌شوند. من در شهر خودم شیروان (خراسان شمالی، در ٦٠ کیلومتری بجنورد) پیشنهاد رفتن برای تدریس به عشایر را گرفتم. در این شرایط معلم پنج یا شش ماه از سال ساکن روستا یا چادرهای اطراف شهر می‌شود. جایی که من هستم نزدیک‌ترین نقطه مرزی به ترکمنستان است یعنی در اطراف شهر فیروزه، آنجا روستایی هست به نام خیرآباد که دقیقا صفر مرزی است. در این روستا فاصله بین ایران و ترکمنستان دقیقا به اندازه دو دیوار اینجاست (دیوارهایی که به آن اشاره می‌کند تقریبا شش متر با هم فاصله دارند.) پاسگاه مرزی‌شان کاملا مشخص است، ما همیشه سربازان و آدم‌های آن طرف مرز را می‌بینیم. کلمه مرز یک مفهوم خیلی ساده و معمول است برای مردم منطقه. اهالی این منطقه که در آن خدمت می‌کنم ترکمن نیستند، کرمانج هستند. خلاصه پنج، شش ماه از سال در آن منطقه هستم و از آن مرز می‌آیم به سمت استان گلستان در اطراف شهری به نام کلاله که به خاطر مراتع سرسبزی که دارند تبدیل می‌شوند به محل استقرار عشایر.


یعنی شما همراه با کوچ عشایر حرکت می‌کنید؟
بله، البته این حرکت بستگی به هر کدام از این عشیره‌ها دارد. برخی از آنها اول سال می‌آیند سمت شیروان یا قوچان ساکن می‌شوند. بعد می‌روند سمت بجنورد، چند ماهی هم ساکن استان گلستان می‌شوند.


بچه‌های ثابتی هستند که به آنها درس می‌دهید؟
معمولا بله اما خب شرایط عشایر فرق دارد، گاهی اوایل سال می‌آیند به روستا و در کنار بچه‌های روستا درس می‌خوانند، یعنی اول سال کلا تعداد بچه‌ها در مدرسه بیشتر است که ممکن است برخی از آنها دانش‌آموزان ثابت تو نباشند، تعداد دانش‌آموزانی که پرونده‌شان دست من است و نسبت به آنها وظیفه قانونی دارم در ٥ ماه دوم سال مشخص می‌شود. اما خب معلم وظیفه خودش را انجام می‌دهد، یعنی اگر ده تا دانش‌آموز اضافه هم باشند تدریس خودش را انجام می‌دهد.


با چند ایل سروکار دارید؟ اصلا چند معلم به بچه‌های عشایر درس می‌دهند؟
تعداد ایل‌ها که کلا زیاد است از شهرستان قوچان که جزو خراسان رضوی است تا شهرستان شیروان، بجنورد، اسفراین و آشخانه و... همه عشایر دارند. اما تعدادشان در اطراف شیروان در کل بیشتر است و اصولا کل عشایر استان خراسان شمالی زیرنظر شیروان هستند. تقریبا ٥٠ تا ٦٠ معلم در این مناطق مشغول کارند. ایل‌های قهرمانلو، رودکانلو، حسنلو و... از جمله ایلات کرمانج هستند، فکر کنم ١٢ ریشه اصلی دارند و برای همین تعدادشان زیاد است و این تعداد معلم برای تدریس لازم دارند. تا همین اواخر یک عنوانی در آموزش و پرورش داشتیم به نام مدیرمجتمع، یک مجتمع متشکل از چند معلم مستقل بود زیرنظر یک نفر که اینها وظیفه آموزش به عشایر را به عهده داشتند. الان این طرح تبدیل شده به مدیرمعلم.


چند تا دانش‌آموز دارید؟
من معمولا هر سال تعداد دانش‌آموزانم متغیر است. ببینید در کل آموزش و پرورش موظف است برای بالای دو نفر دانش‌آموز کلاس تشکیل دهد چون عشایر در یک منطقه اسکان ندارند. از دو به بالا شروع می‌شود و گاهی به ٢٥ نفر هم می‌رسد. من در این چند سال تعداد دانش‌آموزان مختلفی را تجربه کرده‌ام از ١٢ تا کمتر، مثلا سال گذشته چهار دانش‌آموز داشتم.


در چه مقطعی؟
یک کلاس ششمی داشتم، یک کلاس دومی، یک سوم و یک نفر هم کلاس اولی.


خودتان کجا ساکن هستید؟
من سه سال همراه عشایر بودم و همراه‌شان کوچ کردم. اول سال را معمولا در چادر سر می‌کنم، یعنی موقع ییلاق که هوا خوب است و می‌شود در چادر بود و ایلات می‌آیند به سمت شیروان، وقتی که هوا سرد می‌شود و ایل به دنبال آفتاب می‌رود به سمت مناطق گرم‌تر مثل کلاله، یک جاهایی مثل خانه دارند که در آنها ساکن می‌شویم، البته به خانه‌ای که احتمالا در ذهن شما است شباهتی ندارد. همان سال اول برای تدریس رفتم به منطقه گوگلان در نزدیکی کلاله در استان گلستان، آنجا خانه کپری داشتیم، آنجا در خانه‌ای زندگی می‌کردم که وضعش از این قرار بود: یک تپه را حدود دو سه متری کنده بودند، رویش پلاستیک کشیده بودند و پنجره را با دست از دل خانه درآورده بودند. من پدرم بنا است، خودم توی خانه را کمی بنایی کردم و وسایل اولیه‌ زندگی که آموزش و پرورش داده بود را چیدم و ساکن شدم. بعد از مدتی خانه‌ام خراب شد، کانکس هم نبود، مدرسه هم آماده نشده بود و مجبور شدم در فضای آزاد تدریس کنم تا آخر سال که مدرسه درست شد و به آنجا نقل مکان کردیم. این تجربه نخستین سال کاری من بود. بچه‌ها هر روز می‌آمدند یک بلوک سیمانی می‌گذاشتند زیر خودشان و یک بلوک دیگر هم زیر دفتر و کتاب‌شان و این می‌شد میز و نیمکت مدرسه.


کلاس زیر آسمان.
بله زیر آسمان خدا.


تخته کلاس را هم باید همراه خود این طرف و آن طرف ببرید؟
بله تخته سفید. (با خنده) ما به تخته‌های‌مان می‌گوییم لپ‌تاپ دستی، باید همیشه همراه‌مان باشد.


از تجربه کوچ هم کمی می‌گویید؟ آن تصویر پشت اسب نشستن و ییلاق و قشلاق کردن درست است یا اینکه کوچ هم با ماشین انجام می‌شود؟
آن چیزی که معمولا در ذهن‌ها هست خیلی واقعی نیست، کوچ با اسب فکر می‌کنم بیشتر در میان ایل بختیاری رسم است. در منطقه ما بیشتر با ماشین رفت و آمد می‌کنند. البته اسب هست، چون کارشان بیشتر گوسفندچرانی است اسب هم دارند و من خودم چون علاقه داشتم سواری کرده‌ام، مثلا یک مسیری را همراه چوپانان با اسب رفته‌ام و روز بعد که می‌دانستم بچه‌ها رسیده‌اند و مستقر شده‌اند با ماشین خودم را رسانده‌ام برای تدریس. عشایر منطقه ما دو دسته‌اند؛ یا ساکن روستا هستند، یعنی مدتی در سال یکجا نشین هستند و مدتی از سال را کوچ می‌کنند به محلی دیگر. این دسته گوسفندهای‌شان را هم با ماشین جابه‌جا می‌کنند. معمولا یک خاور دارند که یک بار گوسفندها را می‌برد و یک بار دیگر می‌آید و وسایل را بار می‌زند. پدر خانواده و هر کسی که در این فرآیند گوسفند چرانی هست با یک ماشین می‌روند و باقی اعضا مثلا پسر بزرگ‌تر و مادر خانواده و دختران با ماشین دیگری که معمولا زودتر راه می‌افتد تا پیش از رسیدن سایرین مستقر شوند. دسته دیگری که کلا چادر دارند و همیشه در حرکت هستند و در چادر سر می‌کنند فقط در فصل سرما گاهی ساکن کپرها می‌شوند.


خب در فصل گرما خانه‌ها یا همان کپرها را خالی رها می‌کنند؟
بله، البته در کپرها را با یک جور دیوار کاذب می‌بندند، حالا با سنگ یا آجر که سال بعد هم بشود راحت خرابش کرد. بعضی از وسایل‌شان را هم در دل خاک دفن می‌کنند تا سال بعد استفاده کنند. در کل فضای جالبی است. سال اول که وارد این فضا شدم یاد انسان‌های اولیه افتادم، می‌دیدم توی دل کوه و تپه را کنده‌اند و می‌گویند این خانه شماست! من بچه شهر بودم و چنین چیزهایی را ندیده بودم. بهتان گفتم که خودم داخل خانه بنایی کردم، در واقع گچ و سیمان که برای سفیدکاری نبود. گفتند نزدیک اینجا یک خاکی هست که مثل گچ می‌ماند، رفتیم و خاک را سرند کردیم و با فرغان بردیم تا دم خانه. شاقول هم از پدرم گرفته بودم و مشغول کار شدم تا توی خانه سفید شود.


چقدر آنجا ماندید؟
والا تا وقتی که خراب شد! یک ماه مانده به عید بود که باران خیلی شدیدی آمد و خانه را ویران کرد. من قبلش رفته بودم خانه یکی از عشایر برای شب‌نشینی. جایی که ساکن بودند در دل کوهستان بود و برگشتن با وجود باران ممکن نبود، روز بعد دیدم دانش‌آموزان دارند از دو کیلومتر آن‌ورتر وسایل آموزگارشان را جمع می‌کنند، می‌گفتند آموزگار این شلوارت! این کیفت! و می‌آوردند تکه تکه این وسایل را می‌چیدند کنار هم. بعدش هوا خوب شد و می‌شد یک جوری سر کرد تا اینکه دیدم باید خانه بسازم. همکاری داشتم به اسم آقای معصومی که با هم طرح یک مدرسه کوچک را ریختیم و ساختیم که شد نخستین خانه- مدرسه آن منطقه.


توی چادر هم درس می‌دهید؟
بله در چادر هم تدریس کرده‌ام، آن تجربه سختی بود.


سخت‌تر از تجربه کلاس درس روی بلوک‌های سیمانی؟
بله، آن موقعی که روی بلوک می‌نشستیم بهار بود و هوا خوب. موقع کوچ بعدی نزدیک به آذر بود و آن زمان بود که کلاس را توی چادر مستقر کردیم. هوا سرد بود و مدام باران می‌آمد، تا جایی که مجبور شدیم کف چادرهای برزنتی که به عنوان کلاس درس‌مان بود چاله‌هایی حفر کنیم، داخل‌شان چوب بگذاریم و برای گرم شدن آتش روشن کنیم. برای کسی که این فضا را ندیده نحوه گذران روز و تدریس و درس خواندن در چنین کلاسی چندان قابل تصور نیست.


معمولا چقدر دانش‌آموز دختر دارید؟
معمولا نیمی از دانش‌آموزان دختر هستند.


یعنی برای درس خواندن مشکلی ندارند.
نه مشکلی نیست. البته این را هم بگویم، من که مجرد هستم تجربه این را داشته‌ام که دانش‌آموزم با سن ١٢ سال و ١٣ سال متاهل شده. یک مورد ١٠ ساله هم داشتیم.


با این سن کم ازدواج کرده‌اند اما باز هم می‌آیند سر کلاس.
بله. یک ازدواج تاریخی هم داشتیم که دو سال پیش یکی از دخترهای ١٢ ساله‌مان با یک پسر ١٠ ساله ازدواج کرده بود یعنی محرم هم شده بودند، امسال هم عروسی‌شان را گرفتند. یک عاطفه‌ای از همان زمان که محرم شده بودند بین‌شان شکل گرفت. مثلا پسرک کمی درس‌نخوان بود و اگر من سرکلاس باهاش بدخلقی می‌کردم دختر می‌گفت: آموزگار همسرم را اذیت نکن! دیگر باید کمی مراعات‌شان را می‌کردیم. در شهر ما شیروان تا ٣٠ و ٣٥ سال هم آدم‌ها ازدواج می‌کنند اما آنجا ١٢ و ١٣ سال یک سن مرسوم برای ازدواج است. البته وقتی عاشق هم می‌شوند خیلی شیرین است. تصور ساده‌ای از زندگی دارند و با کمترین امکانات زندگی می‌کنند. یک دختر کلاس ششمی داشتیم که شوهرش سرباز بود، شوهرش می‌رفت سربازی، خودش می‌آمد سر کلاس درس.


رابطه‌تان با خانواده‌ها چطور است؟
عالی. محیط چادر و عشایر خیلی فرق دارد با بقیه جاها. هر فصل یک جذابیتی دارد، مثلا فصل پشم‌زنی. معلم اگر نتواند رابطه بگیرد نمی‌تواند در آن محیط بماند. به همین دلیل در همین فصل پشم‌زنی من کمک‌شان می‌کنم. خودم هم از این قضیه خوشحالم. به همین میزان آنها هم ما را تحویل می‌گیرند. مثلا سر صبح جمعه می‌آیند و دعوتم می‌کنند به صرف کله‌پاچه.


پس راضی هستید.
خب داشتم خوشی‌هایش را می‌گفتم، سختی هم زیاد دارد.


سخت‌ترین بخش کار چیست؟
والا امکانات نیست. امکانات آموزشی کاملا صفر است. بعضی چیزها هم قابل بیان نیست.


فکر می‌کنید تا کی توان ادامه دادن در آن محیط را داشته باشید؟
من خودم بدم نمی‌آید همه ٣٠ سال را آنجا باشم اما خب هر کسی شرایط زندگی‌اش در طول زمان تغییر می‌کند، ازدواج، ارتقای مدرک تحصیلی، پیشنهاد پست جدید اینها آینده آدم را رقم می‌زنند. اما تا آن نیت خیرخواهانه را دارم و می‌توانم دوست دارم به کارم در میان عشایر ادامه دهم.


بچه‌ها تا چه مقطعی درس خواندن را ادامه می‌دهند؟
یکی دو سال است که دخترها می‌توانند در مدرسه شبانه‌روزی ادامه تحصیل دهند. یک مدرسه شبانه‌روزی عشایر در روستای حسین‌آباد نزدیک شیروان راه‌اندازی شده، دخترهایی که به شبانه‌روزی می‌روند دیگر کوچ نمی‌کنند و همانجا ساکن می‌شوند. اما دانش‌آموزان دختر زرنگی داشتم که به شبانه‌روزی رفتند و نتوانستند خودشان را با شرایط آنجا وفق دهند و دوباره برگشتند به ایل و ازدواج کردند اما پسرها معمولا تا مقاطع بالا می‌خوانند حتی دانشجو هم داشته‌ایم که درسش را تمام کرده و استخدام شده اما خب محدود است. معمولا تا هرجا که درس بخوانند باز هم برمی‌گردند به همان سبک زندگی خودشان.


وقتی دانش‌آموز هستند چقدر فرصت برای درس خواندن می‌گذارند؟ وقت می‌کنند؟
آنجا هم مثل همه مدرسه‌های کشور همه جور دانش‌آموزی دارد هم قوی و هم ضعیف. دانش‌آموزان زرنگش واقعا زرنگ هستند و کنجکاو. در ایل فقط رادیو هست اما دانش‌آموزی دارم که ساعت‌های فیلم‌ها، بازی‌های تیم ملی و نتیجه‌هایش و خبرهای سیاسی را دنبال می‌کند. خیلی وقت‌ها من در جریان نیستم اما دانش‌آموزم خبر می‌دهد که مثلا وزیر آموزش و پرورش فلان حرف را زده. یعنی بچه‌هایی هستند که علاوه بر درس خواندن به فضاهای اجتماعی هم علاقه‌مندند اما چون امکانات قابل توجهی در دسترس‌شان نیست نمی‌شود خیلی انتظاری داشت که کار خاصی در این حوزه انجام دهند.


چقدر اصلا در زندگی ایلی می‌مانند و چقدر پیش می‌آید که ساکن شهرها شوند؟
کسانی که درس می‌خوانند اگر از دامداری سنتی به دامداری صنعتی متمایل شوند معمولا می‌روند و جایی ساکن می‌شوند. بعضی از بچه‌ها بعد از مدتی به این نوع دامداری صنعتی متمایل می‌شوند و ترجیح‌شان این است که ساکن جایی نزدیک شهر باشند که بتوانند گوسفندها و محصولات‌شان را برای فروش به آنجا ببرند. بقیه هم اغلب به دلیل ادامه تحصیل یا پیدا کردن کار مجبور می‌شوند ایل را ترک کنند. بیشتر این تغییر شیوه زندگی و تمایل به ساکن شدن هم اغلب به خاطر خشکسالی‌های هفت، هشت سال گذشته کشور است، شرایط برای عشایر خیلی سخت شده، حمایت خاصی هم ازشان نمی‌شود و برای همین خیلی‌ها نمی‌توانند به این نوع زندگی ادامه دهند. قبلا از صددرصد کودکان و نوجوانان نزدیک به هشتاد درصدشان همانجا می‌ماندند و ایل را گسترش می‌دادند، الان دیگر یک سری‌شان می‌آیند تهران زندگی کنند.


بچه‌ها در مورد ترجیح خودشان حرف می‌زنند؟ اینکه دل‌شان می‌خواهد جای ثابتی زندگی کنند، به شیوه دیگری زندگی کنند یا دغدغه‌شان نیست؟
دو دسته هستند، یک سری همین حرف‌ها را که می‌گویید می‌زنند و دل‌شان می‌خواهد جور دیگری زندگی کنند. عده دیگری هم هستند که همان زندگی را دوست دارند چون شهر را تجربه کرده‌اند. این بچه‌ها با بچه‌های فلان روستای دورافتاده تفاوت دارند، اینها دایم در حرکت هستند، گاهی از شهرهای بزرگ عبور می‌کنند و تصویر زندگی در شهر برای‌شان ناآشنا نیست، همه اینها را دیده‌اند و می‌توانند با هم مقایسه کنند. هر کدام هم بر اساس این مقایسه‌ها نتیجه‌گیری می‌کنند.


امتحانات‌شان را کجا می‌دهند؟
خب مدرسه دو ترم دارد. ترم اول و نوبت اول توسط معلم بعد از کوچ اول که مستقر می‌شوند اواخر آذر و اوایل دی گرفته می‌شود، موقع امتحان اردیبهشت ماه هم عشایر سیار نزدیک شهر مستقر می‌شوند و بچه‌ها آنجا امتحان می‌دهند، بچه‌های عشایر روستایی هم که برمی‌گردند به روستا و در مدرسه روستا و کنار دانش‌آموزان آنجا امتحان می‌دهند.


با بچه‌های روستا مشکلی ندارند؟ خط و مرزی بین‌شان نیست؟
چرا هست. یک نفر که می‌رود سربازی درجه‌دار با سرباز یک طور دیگر رفتار می‌کند، توی دانشگاه هم حتما خودتان تجربه داشته‌اید که ترم بالاتری‌ها نسبت به ترم‌های پایین چه نگاهی دارند.


همین، پس این نگاه بالا به پایین وجود دارد.
بله، وجود دارد البته صمیمیت هم برقرار می‌شود، یعنی به پیچیدگی روابط بزرگ‌ترها نیست.


این بچه‌ها چه فرقی با بچه‌های شهر و روستا دارند؟
خیلی فرق می‌کنند. من خودم کمی تئاتر کار کرده‌ام و می‌فهمم که این بچه‌ها چقدر خلاق هستند. بچه‌های عشایر مدام با محیط طبیعی در تماس هستند و درکش می‌کنند؛ خاک برای‌شان آشناست، حیوانات وحشی در زندگی‌شان حضور دارند، بودن گرگ در نزدیکی‌شان یک مساله طبیعی است و... این مفاهیم را راحت درک می‌کنند و همراه آن خلاقیت‌شان بالا می‌رود. کاردستی‌هایی که در مدارس عشایر ساخته می‌شوند واقعا منحصر به فرد هستند. ممکن است در تهران دانش‌آموزان برخی مدارس رباتیک کار کنند و حتی برخی مدل‌ها را بسازند اما نوع خلاقیت و کاردستی بچه‌های آنجا مخصوص به خودشان است. مثلا یکی از دختران دانش‌آموزم یک بار در شهر دلفین دیده بود و وقتی برگشت لباسی طراحی کرد و با نخ‌های مخصوص‌شان که از موی بز و پشم گوسفند درست می‌کنند یک لباس دوخت که ترکیب رنگی‌اش مثل پوست دلفین بود. این بچه‌ها نسبت به بچه‌های شهر به‌شدت در نقاشی قوی هستند. بچه‌های شهر ذهنیت‌شان در میان ساختمان‌های بلند شکل می‌گیرد و با این عادت که باید در محیطی ٥٠ متری زندگی کنند اما بچه‌های عشایر محیط‌های مختلف را تجربه می‌کنند و محدودیتی ندارند.
منبع :اعتماد
* تیتر مطلب برگرفته از عنوان کتاب «کلاس پرنده»، اثر اریش کستنر

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید