عباس خان جدیدی! به خود آی!
رضا کدخدازاده - روزنامهنگار
«موقعیت ویاُ: )دابلیو اُ (WO- / ویکِنز یعنی ضعیف: (ویکنِسweakness ) / آپارچیونیتییوز یعنی فرصتها: (آپرچونیتیز Opportunities)/ تداووق داد: تطابق داد.»
اینها آخرین دستهگلی است که عباس خان جدیدی در سخنرانیاش در عرض کمتر از یک دقیقه به آب داد! شاید برخی بگویند اخلاق حکم میکند کسی را بابت خطاهای اینچنینی، سرزنش نکنیم. قبول؛ اما در اخلاقیترین شکل ممکن، کسی که در جایگاهی قرار دارد که تخصص آن را هم دارد، اگر چنین گافهای وحشتناک و غیرقابل چشمپوشیای داد، میتوان سرزنشش نکرد. اما کسی که مدام دستوپا میزند تا جایگاهی را کسب کند که تخصص آن را ندارد، بابت گافهایی به مراتب از این ضعیفتر نیز باید سرزنش کرد. خاصه کسانی که تخصص در جاهای دیگری دارند اما اصرار به احراز جایگاهی دارند که تخصصش را ندارند، باید به بی رحمانهترین شکل ممکن سرزنش شوند. شاید با این کار به خود آید!
به همین خاطر در ادامه، چند سطری را برای کسی مینویسم که دوست دارم در عنوانش به جای اینکه «نمایندهی سابق شورای شهر تهران» را بیاورم، عنوان کُشتیگیر پرافتخار کشور را بیاورم. به جای اینکه بگویم کاندیدای «چهل بر صفر باخته»ی پست ریاست فدراسیون کُشتی، بگویم قهرمان اسبق ورزش کشورمان که با مدال نقرهی المپیک و طلا و برنز جهانی و چندین افتخار دیگر، روزگاری ضربان قلب ایرانیان را به سقف میچسباند! به جای اینکه بگویم این فرد همان کسی است که با عکسهای سلفیاش در مراسم ختم و … موجبات خندهی آمیخته با تمسخر ایرانیان میشد، بگویم ایشان کسی است که روزگاری با رقص پرچم عزیز کشورمان در دستان او، خندهی آمیخته با غرور و افتخار را بر لبان ایرانیان میکاشت!
آری! عباس خان جدیدی عزیز شما را میگویم. دقیقاً خودِ خودت!
شما الان باید دوبندهی پُرافتخار کُشتی که نماد غرور ورزشی ایرانیان است را بر تن داشتی و در تشک کُشتی، شاگردانی را برای زایش غرور و افتخار در فردای ورزش این سرزمین تربیت میکردی. پست و مقام سیاسی و اجرایی جز اینکه عکسهای با کتوشلوارت در گوگل را زیاد کرده، دستاورد مهم دیگری هم مگر برایت داشته که دست از آن برنمیداری قهرمان؟! حیف نیست تویی که یک زمانی در تشک کُشتی اشک و لبخندی حاصل از غرور و افتخار برای ایرانیان میآفریدی، الان اشک و لبخند را با کارهایی بر لبانمان مینشانی که «مضحک» بهترین و مؤدبانهترین واژه برای توصیف آن است! یعنی انقدر ماندن در کنار کتوشلوارپوشان برایت جذاب است که حاضری به هر کاری متوسل شوی تا از این قافلهی لاکردار عقب نمانی؟!
برای خدمت به این آب و خاک، حتماً لازم نیست پُست و مقام سیاسی و اجرایی گرفت. بیراه نیست بگوییم، دست نیازیدن به جایگاهی که خودمان بهتر از هر کسی میدانیم شایستگی آن را نداریم، الفِ الفبای میهندوستی است.
عباس جدیدی عزیز! شما ورزشکاران که بیشتر از هر کسی در این کشور از اینکه افراد در جایی که باید باشند، نیستند رنج کشیدهاید. البته ایرادی ندارد که به حوزههای اجرایی و سیاسی که بدان علاقهمندی وارد شوی. اما بهتر است در ابتدا، بروی در آن حوزه، خوب بیاموزی. مثل دوران ورزشیات برایش زحمت بکشی. سپس وارد میدان شوی. وقتی فوتوفن یک عرصه را بلد نباشی و اصرار کنی به هر شکلی شده بدان وارد شوی، همانقدر مضحکه عام و خاص شدن را در پی دارد که لیونل مسی بخواهد فن اشکلگربه را در خاک روی تو اجرا کند! قرار نیست که چون از شاهکار مسی در فوتبال انگشت حیرت بر لبان خود مینهیم، چنین تلاش مضحکی اگر ازش سر زد، به او نخندیم! میخندیم، خوب هم میخندیم. چون خندهدار است. اگر میخواهد بهش نخندیم، برود و فوتبالش را بازی کند! مسی را چه به کُشتی گرفتن و اجرای فن اشکلگربه روی یک کُشتیگیر سنگینوزن؟!
یک روز دیدیم دربارهی نماز، کتابی تألیف کردی. موضوعی که چه بسیار آیتاللههایی که پس از سالها تدریس در حوزه و دانشگاه نیز چنین کاری انجام ندادهاند! نتیجهاش این شد که گافهایی در آن داده بودی که دختربچههایی که هنوز جشن تکلیف برایشان نگرفتهاند، از فرط خجالت لبهایشان را گزیدند. شوربختانه از ورودت به شورای شهر نیز خاطرهای در ذهنها باقی نمانده، جز دعوا با دیگر همکارانِ مثل خودت ورزشکارِ یکشبه سیاستمدارشده که چند باری در ساختمان بهشت از خجالت هم درآمدید! البته عکسهای سلفیات که به عنوان نمایندهی شورای شهر با وقایع و حوادث گوناگون گرفتی و تبدیلت کرد به نماد «همیشه در صحنه بودن» را نادیده میگیریم!
و حالا در آخرین تلاشت برای کتوشلواری ماندن، برای ریاست فدراسیون کُشتی ثبتنام کردی و برای اینکه نشان دهی چه قدر در آن تخصص و سواد داری، سعی کردی هر واژهای که به ذهنت میرسید را سر هم کنی تا لااقل توانایی قلمبهسلمبه صحبت کردن را به رخ حاضران بکشانی! نتیجهاش این شد که در فیلم سخنرانیات در کمتر از یک دقیقه گافهایی دادی که به دلیل حجمِ کم، به سرعت در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود و مریدان از دیدنش در گوشهای کز کرده و گریبان میدرند! ای کاش حداقل برای قلمبهسلمبهگویی، به واژگان فارسی بسنده میکردی تا بندگان خدایی که در جلسه بودند و سخنان گوهربارت را گوش میدادند، دچار بریدگی روده نشوند! اصلاً چه اصراری بود که وقتی تلفظ واژگان انگلیسی را بلد نیستی، از آنها استفاده کنی؟! فکر کردی حاضران را مدهوش این سَبک از سخنرانیات میکنی و مجابشان میکنی که رأی خود را به سبد تو بیندازند؟! به نظرم کاملاً اشتباه فکر کردی! چون حتی یک نفر را هم با این شیوه نتوانستی مجذوب خود کنی و یک رأی هم نیاوردی و چهل بر صفر انتخابات را به رسول خادم باختی!
عباس خان جدیدی! به خود آی! آغوش این ملت همیشه باز است. خاصه برای چون تویی که روزگاری نه چندان دور، غرور و افتخار برای این سرزمین میآفریدی. این ملت، همواره یکی از بهترین جاهای قلبش را برای قهرمانان ورزشیاش، خاصه ورزش پهلوانی، اساطیری، ملی و باستانی ایران -کُشتی- کنار گذاشته است. جایی که با کتوشلوار، خیلی سخت بتوان در آنجا برای خود جایی دست و پا کرد!
که به قول حضرت مولانا:
به خود آی
تا درِ خانهی متروکه هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود هیچ نبینی …
دیدگاه تان را بنویسید